قسمت ۱۲۷۵

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۲۷۵ (قسمت هزار و دویست و هفتاد و پنج)
join 👉 @niniperarin 📚
بعد رو کرد به مرضیه و گفت: ببینم شوورت کجاس؟
مرضیه همچین جلز و ولز کرد و تندی اشکش که دم مشکش بود رو حلقه کرد تو چشماش که بیا و ببین. دم بریده تیارتی بازی میکرد که اگه نمیشناختیش باورت میشد مظلوم تر از این دختر تو دنیا نیس! فهمیدم اون مجنون بازی هم که تو ده درآورد و خودش رو یهو زد به خل و چلی، از همین قِسم تیارتهاش بوده پدرسوخته.
زور زد، همچین که اشکش چکید گفت: به مروتتون قسم برزو خان من به عمرم شوور نکردم که نکردم!
گفتم: اِ..اِ..اِ… نگاش کن پدرسوخته چه اشک تمساحی هم میریزه. دروغ تو روز روشن، اونم در حضور خان و خانزاده؟ عجب رویی داره این دختر! تو نرفتی زن اون رمضونی شدی به هوای اینکه چم و خم خان شدن و شاه شدنو بهت یاد بده؟ نگفتی راهش ریختن رو همه با این از مابهترون که اونم رمضونی گفته بود یادت میده؟ تو خودت اینها رو به من نگفتی؟ حالا اینجا که رسیدی دیدی دیوار حاشا بلنده حرفت رو وارو کردی؟ خیال کردی خیلی زرنگی؟
دخترک بغض کرد و بعد پقی زد زیر گریه و گفت: به موتون قسم خان اگه من بدونم این خاتون چی میگه! رمضونی بعد از اینکه همین خسرو خان بار و بندیل کردن و با اهل و عیالشون و همین خاتون از ولایت رفتن، دم قبرستون مرده اش رو پیدا کردن. میگفتن شبونه دم قبرستون تو سرما مونده، یخ زده. نتونسته بود برگرده خونه اش. دووم نیاورده بود تا صبح. بردن کنار قبر کدخدا خاکش کردن. من که قبل از اومدن نرفتم قبرستون رو ببینم، ولی اگه سیل اونجا رو نبرده باشه، هنوز قبرش سر جاست. میتونین برین ببینین.
گفتم: میدونه قبرستون رفته زیر گِل و شل و چیزی پیدا نیس واسه همین اینطوری نشونی میده. کسی هم دیگه اونجا نیس که بخواد راست و دروغ حرف اینو معلوم کنه. خیلی پدرسوخته ای دختر!
برزو گفت: بسه دیگه حلیمه. تو که وقت سیل اونجا نبودی راست میگی و این که بوده دروغ؟ پات رو کردی تو یه کفش و بهتون به این دخترک یتیم بی سرپناه میزنی که حرف خودتو راست جلوه بدی؟ دیگه هرچی گفتی و هیچی نگفتم بسه. تمومش کن.
خسرو گفت: ولی منم همون روزی که تو ده بودم و اون اتفاقات افتاد یه پیری قوزی دیدم مث همین رمضون که وایساده بود رو پشت بوم خونه ها و مث دیوونه ها میخندید…
برزو داد زد: تو هم باز عقلت رو دادی دست این؟
بعد هم رو کرد به من و گفت: یالا. نشین اینجا. پاشو برو بگو گرمابه رو گرم کنن، اینو بفرست تو خزینه یکم سر حال بشه، یه دست رخت درست و حسابی هم بده بپوشه. این دختر پناه آورده به من، کسی چپ بهش نگاه کنه یا بی ربط بهش بگه با من طرفه. اینو خودت بشنو، به همه بگو.
پا شدم. با طعنه گفتم: ماشالا خیرخواهی خان برای زنها و دخترا به گوش همه ی ولایات و قصبات رسیده. لزومی نداره مث جارچی جاربزنم. هر کی ببینه نگفته ملتفت میشه!
برزو براق شد بهم و نفسش رو با غیظ داد بیرون. خواست چیزی بگه که محل نگذاشتم و نایستادم که بخواد دهن گشادش رو باز واز کنه. دست مرضیه رو گرفتم و از اتاق کشوندمش بیرون….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…