قسمت ۱۲۶۲

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۲۶۲ (قسمت هزار و دویست و شست و دو)
join 👉 @niniperarin 📚
باز زد زیر خنده و شونه هاش شروع کرد به لرزیدن. یه خنده ی چندش آوری که مو به تن آدم سیخ میکرد…
گفت: هرچیزی تاوانی داره کدخداباجی! ره صد ساله رو یه شبه رفتن مفتی که نمیشه! جوونیم رو دادم و چیزای دیگه جاش گرفتم! اون خان پیزوری هم حتمی چیزایی داده و چیزایی جاش گرفته که یکیش همین خانی بوده!
گفتم: چی جاش گرفتی؟ حالت خوش نیس انگار؟ من که غیر از یه عجوزه ی عفریته چیز دیگه ای نمیبینم شده باشی. کار علی حده ای هم که ازت برنمیاد الحمدالله.
باز خندید. بعد یهو خنده اش رو قورت داد و با یه حالی گفت: کار علی حده رو وقتی کردم که شدم زن اون قوزی!
چشمام گرد شد. گفتم: زن رمضونی؟
یه چرخی دور پستو زد و رفت کنار تاپوی گندم ایستاد و گفت: اسمش مهم نیس. تو دوست داری رمضون صداش کن!
گفتم: اینکه شدی زن اون مردک با اون چشم چپش و قوز یورش کار علی حده ای کردی؟ پس بیخود نیس به این روز افتادی. سودات زیاد بود، زندگیت رو به باد دادی؟ میخواستی خان بشی و شاه بشی، شدی زن اون مردک بی عقل قرمدنگ؟ بیخود نگفتن که مشکل پسند پشگل پسند میشه! باز صد رحمت به پشگل!
یهو خلقش برگشت، نفسش تیز شد و چشماش تو اون تاریکی شد کاسه ی خون. قرمزیش رو میدیدم! با غیظ گفت: حواستو جمع کن زنیکه چی داری بلغور میکنی. دیگه نشنفم پشت شوورم اینطور حرف بزنی. کاری که تو وعده ی سر خرمنش رو بهم دادی اون به چشم به هم زدنی برام کرد!
گفتم: مثلا؟
گفت: کوری؟ ملتفت نشدی که دیگه عنان این ده و دهات اطراف دست منه؟ کسی بهت نگفت من شدم خان این ولایت و ولات اطراف؟ همه ی عمرم کنار تو نوچه گی و فلگی میکردم به کدخدایی هم نمیرسیدم چه رسه به خانی! چند وقت دیگه هم عنان کل مملکت رو میگیرم دستم و اونوقته که….
پریدم تو حرفش. گفتم: به حق چیزای نشنفته! الان خان این ولایت ویرون تویی؟ اونوقت کی قبولت داره به خانی؟ اومدنی یکی از اهالی رو دیدم همچین حرفی نزد. بعدش هم گیرم که تو خان چند تا ولایت، تو پستوی ویروون قلعه ی برزو خان چه کار میکنی؟ کو خدم و حشمت؟ کو ابهت خانیت؟ خان که نمیزاره ولایتش ویروون بمونه…
براق شد بهم و گفت: زبون به دهن بگیر کدخداباجی. قوزی بهم گفت منبعد تو خان این ولایت و ولات دور و بری. خودش هم شد منشی باشی خان که من باشم. من دستور میدم، اون میره پی کارها. شوم به شوم هم میاد خبر همه چی رو بهم گزارش میده. خدم و حشم هم به اندازه ی کافی دارم. مگه همه چی رو تو بایست ببینی؟ خودش قشون داره صدتای آدمای این ده. همینکه شدم زنش، چشمم رو وا کرد به اون چیزی که باید. اول شدم کدخدای اجنه و ارواح، بعد هم شدم خانشون! حالا هم که شدم خان آدمای این ده و دهات اطراف! مگه نگفتی راه شاهی اینه؟ رفتم تو راهش….
گفتم: کج میگی مرضیه! این خزعبلات چیه میبافی به هم؟ کلا مشاعرت رو از دست دادی. خان اجنه و ارواح چیه؟ رمضونی خرت کرده با این حرفا که بشی زنش. وگرنه کی حاضر بود یه شب کنار اون قوزی با اون چشمای چپ و چسش و هیکل ناقصش بخوابه؟ خان کی؟ کشک کی؟
یهو زد زیر خنده و از کنار تاپو اومد اینور. دیدم قوزی از پشت سرش اومد بیرون….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…