قسمت ۱۲۳۸

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!

#مادر_شدن_عجیب_من ۱۲۳۸ (قسمت هزار و دویست و سی و هشت)
join 👉 @niniperarin 📚
یه آهی کشیدم. سرمو آوردم بالا و زل زدم تو چشماش. تو عمق سیاهیش خودمو میدیدم.
گفتم: برو ننه! برو کیف زندگیت رو بکن که آسوده کسیه که خر نداره، از کاه و جوش خبر نداره.
با تعجب نگام کرد. گفت: چته دایه؟ بی حوصله ای جای خود. چرا شعر میگی برام؟ این شد جواب؟ حالا دیگه بعد از این همه وقت ما شدیم نامحرم که جواب سر بالا میدی؟
گفتم: جواب سربالا رو آقات میده دایه، نه من. زن آقات زده به سرش، میخواد زور و زور کاری کنه که یه بچه ی دیگه پس بندازه، اگه هم نشد دق و دلیش رو سر تو خالی کنه که خان کلا وارثی نداشته باشه!
گفت: یعنی چی این حرفا؟ ملتفت نمیشم.
گفتم: هیچی ننه، زور بیخود به خودت نیار. شهربانو حرف آخرش اینه که دیگی که واسه من نجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه. اگه خودش بچه اش نشه از آقات، به تلافیش تخم و ترکه ی خان رو ور میندازه. برزو خان هم که غیر از تو بچه ی دیگه ای نداره، این یعنی اینکه اگه آقات شکم زنیکه رو نیاره بالا دودش تو چشم تو میره و یه بلایی سرت میاره!
به زور سعی کرد جلوی خنده اش رو بگیره. آخر هم نتونست و صدای قهقهه اش رفت بالا. گفت: مزاح از این باحال تر نشنفته بودم تو این چندین سال! اگه اون ضعیفه میتونه و زورش میرسه، بزار بلا سرم بیاره. خیال کردی من برگ چغندرم؟ از اون همه بلا تو ولایت جون سالم به در بردیم، اینکه دیگه پیش اونها هیچیه. بعدش هم تو چته دایه؟ سر این حرفای خاله زنک و مزخرفات ناراحتی؟ بزار اون دهن گشادش رو وا کنه و هرچی میخواد بگه، به قول خودت اگه پیرزن بگوزه که دیگه داغ نمیشه. اون ضعیفه زور زده و تونسته یه بار قاپ آقام رو وسط بیابون بدزده، ولی حالا چی؟ حتم دارم بعد از اینکه بچه اش مرد، از چشم آقام هم افتاد. علی الخصوص که اگه این حرفا به گوش خان هم برسه که دیگه تمومه. همین امروز از عمارت میندازتش بیرون.
گفتم: آخه دردم همینه دایه! آقات با اینکه یواشکی از زبون خود شهربانو این چیزا رو شنفت، ولی اخم و تخمش رو به من کرد! خیال میکنه با من تندی و تلخی کنه، شهربانو آدم میشه! آخه من نه سر پیازم، نه ته پیاز. مسئول دهن گشاد زن بابات که من نیستم. هر غلطی میخواد بکنه، بکنه. به چپ بچه ام. حرفم اینه دایه، اگه آقات میخواد ولنگاری کنه، همونطوری که چند وقت تو رو فرستاد دنبال اون ضعیفه که مُرد و بهش نرسید و بعدش رفت سر لجبازی این زنک رو گرفت و زد زرتی آبستنش کرد که ثابت کنه دود از کنده بلند میشه، دیگه به من دخلی نداره که حالا واسه خاطر سرکشی شهربانو بیاد با من اوقات تلخی کنه و بندازتم از اتاقش بیرون!
گفت: عجیبه! برزو خان این حرفا رو شنفته باشه و کاری نکرده باشه؟
گفتم: والا منم تعجبم از همینه! اگه قدیم بود حتم دارم الان شهربانو جای اینکه وسط رخت خوابش پهن شده باشه، داشت تو سیاهچال زیر یوغ اشهدش رو میخوند. خان والا خدابیامرز یه چشمه از این چیزا میدید طرف رو از گیس آویزون میکرد تا جونش در بره، همه ی تک و طایفه اش رو هم پیدا میکرد و میداد اخته میکردن که تخم مولشون ور بیوفته. همینه که میگم حتمی تا وقتی ما ولایت بودیم و دور از اینجا، لابد کسی برزو خان رو چیز خورش کرده! گاسم کار همین زنیکه شهربانو باشه. منی که دایه تو ام و کلفت آقات کسر شأنم میشه از این بی غیرتی برزو خان. اونوقت ببین تو دیگه چه حالی داری. بمیرم برات دایه!
خسرو که خیره مونده بود به زمین و با هر کلومی که میگفتم اخمهاش بیشتر میرفت تو هم، سرش رو آورد بالا و گفت: غصه نخور دایه. خودم درستش میکنم. یکی بایست برزو خان رو به خود بیاره. اینم کار خودمه…
کلاهش رو رو سرش محکم کرد و رفت طرف اتاق برزو…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…