🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۲۲۶ (قسمت هزار و دویست و بیست و شش)
join 👉 @niniperarin 📚
برگشت طرفم و زل زد تو چشام. صورتش مث لبو سرخ شده بود. نشست روی صندلی چوبیش که اونم انگار از فرط عصبانیت قژ قژ میکرد. گفت: این حرفا فضولیش به تو نیومده پیرزن. شوور کردن و نکردن من ربطی نداره به آتیشهایی که تو به پا کردی. ریاست همچین جایی رو که کسایی مثل تو و اون مردکی که میخواست خفه ات کنه توشن و هر روز یه المشنگه راه میندازن انداختن گردن من، این خودش مث اینه که صدبار شوور کرده باشم. همین بسمه. شوور پیشکش…
گفتم: وا! یه طوری حرف میزنین خانوم انگار خبط و خطایی از من سر زده! نکنه شما اهل خدا پیغمبر و دین و ایمون نیستین خدای نکرده؟ دیگه روضه گرفتن و نذر دادن، اونم میون این همه آدم مریض حال که هر کدوم دنبال یه ریسمونی میگردن که بهش چنگ بندازن و خودشون رو از این حال نزار در بیارن اسمش المشنگه اس؟ خدا به دور. من وقتی سالم بودم با همین پاهام که حالا این حلیمه که بگم خدا چکارش کنه اینجاش رو سوزوند پیاده رفتم تا کربلا و مجاور شدم، اونوقت شما میخوای که….
پرید تو حرفم: بیخود شلوغش نکن کل مریم. این حرفا چیه میزنی؟ کی گفته من با مراسمات مذهبی مخالفتی دارم؟ اتفاقا خیلی هم موافقم.
گفتم: شما که راضی، منم که راضی، گور بابای ناراضی. پس من الان بیخود اینجام که ازم بازخواست کنین، چون خلافی ازم سرنزده. شما رو به خیر و ما رو به سلومت. ضمنا اگه خواستین بگین خودم یه مجلس با دعای بخت گشا راه بندازم براتون بختتون واشه برین پی زندگیتون!
فروغ الزمان با حرص از جاش پا شد. گفت: ببینم ننه، تو خجالت نمیکشی؟ خیال کردی منم مث دور و بریاتم که اینطوری داری باهام حرف میزنی و میخوای سرم رو کلاه بزاری؟
گفتم: قباحت داره خانوم! این حرفا چیه؟ رئیسین که باشین. دلیل نمیشه تا آدم دهنش رو وا میکنه هی انگ بهش بزنین و بخواین از تو حرفای آدم حرف در بیارین! بد میکنم میخوام بختتون وا بشه و سفید که از این بدبختی در بیاین؟
گفت: کل مریم. یا زیادی زرنگی یا زیادی خرفت. گفتم بیای اینجا نه به خاطر به پا کردن دعا واسه من یا بقیه. کاری هم به این کارا و مراسمات ندارم. گفتم بیای چون خلاف قانون عمل کردی. مردمو واداشتی یکی رو بزنن! تحریکشون کردی. خودتو جای نعوذبالله معصوم جا کردی که دست شفا داری. غیر از همه ی اینا باعث شدی چندتا غریبه دیروز بیان اینجا قداره کشی کنن و نگهبونهای جزامخونه رو تهدید کنن. همه ی این کارا خلافه، جرمه، تقض قانونه، باعث هرج و مرجه. من نمیزارم عنان اینجا از دستم در بره. مفهومه؟
گفتم: من هیچکسی رو به هیچ کاری وا نداشتم. اگه هم کسی کاری کرده به اختیار خودش بوده. من اگه اینقدر که شما میگی عرضه داشتم که نمیگذاشتم یکی بیاد آتیش بندازه رو پام و ناقصم کنه. میبینی اینجا، همینجای پام رو سوزوند…
خواستم شلوارمو بکشم پایین و جاش رو نشونش بدم که دستش رو گذاشت جلوی چشمش و گفت: خوبهف خوبه. نمیخواد نشون بدی. میدونم سوخته. میگم یه ضماد بهت بدن زودتر خوب بشه….
گفتم: شما هم اگه میخوای خلقت سر جاش بیاد و اینقدر از کاه کوه نسازین بزارین من یه دعا بگیرم، قول میدم چهل روز نشده رفتین خونه ی بخت….
دستش رو از جلوی چشماش برداشت، براق شد بهم و گفت: کل مریم. بار آخره. دارم حجت رو بهت تموم میکنم. دیگه نه میخوام از شوور حرف بزنی، نه میخوام بشنوم که کاری خلاف قاعده و قانون اینجا کردی. همین و بس. چون دفعه ی بعدی تو کار نیست. من کوتاه بیا نیستم اونوقت…
خواستم چیزی بگم که در وا شد و گنسا با عجله اومد تو. گفت: خانوم، اون مرتیکه به هوش اومد.
فروغ الزمان گفت: خب؟ نکنه باز دسته گلی به آب داده؟ مگه نگفتم دست و پاش رو ببندین؟
گلنسا گفت: چرا خانوم. بستیم. چشماش رو وا کرد گفت آب میخوام. به عذرا گفتم یه لیوان آب بهش داد، اما خانوم انگار کنین که جام شوکران بهش داده باشه، هنوز قلپ آخر از گلوش نرفته پایین یهو آب جست بیخ گلوش و تا خواستیم کاری بکنیم، به دقیقه نکشید که خفه شد و مرد….
فروغ الزمان دوید طرف در، به گلنسا گفت: این پیرزن رو بفرست بره، بار دوم احضارش کنم تو این اتاق دیگه برگشت تو کارش نیس. میفرستین دنبال فک و فامیلش…
بعد هم به دو رفت از اتاق بیرون.
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…