قسمت ۱۲۲۲

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۲۲۲ (قسمت هزار و دویست و بیست و دو)
join 👉 @niniperarin 📚
در رو کوفت به هم و رفت.
شاباجی پاشد نشست. گفت: کل مریم. این یکی فرق داره با بقیه. فروغ الزمان خانومه! ملتفتی یعنی چی؟ یعنی رئیس اینجا. لب تر کنه عینهو همون مرتیکه هر سه تامون رو میندازن بیرون. شوخی وردار نیس این یکی. بیخود کله گرفتی با این گل نسا.
راسیاتش خودمم ترسیده بودم. میدونستم فروغ الزمان اگه بخواد هر کاری ازش ساخته اس. ولی خودمو از تک و تا ننداختم. گفتم: من زیر بار این حرفا نمیرم. فروغ الزمانه که باشه. واهمه ای ازش ندارم. تنها کسی که من ازش میترسم اون بالاسریه، که خودش هم نگهدارمه. اون زنیکه بایست یه ذره ننه اش ادب یادش داده باشه که وقتی با یه بزرگتر کار دارن خودشون میرن سراغش، نه اینکه پیغوم پسغوم بفرستن که وخی بیا. دوره ی آخر الزمون شده والا. دیگه بزرگی و کوچیکی معنی نمیده. اونم من که خود فروغ الزمان با چشای کور شده اش دیده که پام رو این حلیمه زده ناقص کرده و تاب و توان راه رفتن ندارم. ولی حالا فقط محض خاطر شما دوتا که نترسین و خیال کنین اتفاقی میوفته میرم سراغش.
حلیمه گفت: اول صبحی اوقات خودت و منو تلخ نکن خواهر. تا دیشب که خوب از این سر محوطه میرفتی به اون سر و برمیگشتی. حالا این دو قدم برات مشکل ساز شد؟
گفتم: حالا من به زور و زحمت و درد چهار قدم واسه یه کار خیر ورداشتم و به رو نیاوردم تو چشمت ور نمیداره؟ عجب روزگاریه!
حلیمه گفت: کور شم اگه چشمم ور نداره خوبیت رو ببینم کل مریم. بحث این حرفا نیس. ولی قبولدار شو که هرچی هم هست و نیست رو سر من خالی نکنی. خدا هم به خاطر یه گناه یه بار بنده اش رو عذاب میکنه، تو که بنده خدایی ماشالله روزی هزار بار این سوختگی رو به رخ ما میکشی. منم که کم نگذاشتم برات. هر وقت دستم بیکار بوده هی دوا مالیدم جاش که….
حرفش تموم نشده بود هنوز که در رو زدن!
شاباجی گفت: اینقدر نشستین حرف بیخود زدین که خودش اومد. حتم دارم حالا کینه گرفته و شر میریزه سرمون. محاله بزاره اینجا بمونیم…
براق شدم به شاباجی. زبون به کام گرفت. صدام رو صاف کردم و چارقدم رو مرتب. نیشم رو به زور وا کردم و گفتم: بفرمایین داخل. قدم رنجه فرمودین. منت گذاشتین. داشتم خودم میرسیدم خدمتتون. من این یه پام نه اینکه علیل شده تا بخوام از جا بلند بشم و دو قدم وردارم خودش یه صبح تا شوم طول میکشه. حکایتی شده این پای من. گلاب به روتون محض قضای حاجت هم بخوام برم، صبح که راه بیوفتم ظهر میرسم دم مستراح… چرا دم در وایسادین؟ قابل بدونین بفرمایین داخل…
در اتاق وا شد. خشکم زد. خبری از فروغ الزمان نبود. اون مرتیکه که دیروز انداختنش بیرون، خونین و مالین وایساد تو درگاهی…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…