قسمت ۱۲۲۰

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۲۲۰ (قسمت هزار و دویست و بیست)
join 👉 @niniperarin 📚
گفتم: خلاصه همچین هم که میگی نبوده. کاری ندارم به اینکه عشقت یه طرفه بوده، کاری هم به این ندارم که اونم طمع کرده یا دل داده. توفیری نداره تو اصل قضیه. مهم اینه که میدونسته ننه جوادی هم هست با چهارتا قد و نیمقد، ولی باز با اون چشم انگوری ریخته رو هم و شده زنش. من ننه جواد رو خوب میشناسم. نه فقط من که واسه کل این جماعت شناسه. تک به تک اینایی که میبینی مشکل گشا نذر کردن محض سلومتی و شفاش. اومد اینجا سیر تا پیاز قضیه رو گفت برام. نه کاری به کار هووش داشته، نه اگه هم میخواسته کاری از دستش برمیومده. واسه همین پناه آورد به جزامخونه. تک و تنها. خودم باعث و بانی نذرش شدم. اونی که پی اش میگردی اینجا نیس. نه فقط زینب بگوم، که ننه جواد و بچه هاش رو هم قال گذاشته و زده به چاک. اونم یه نامردی بوده تای این مردکی که اینجا داره مجلس گرم کنی میکنه و خود شیرینی. که اینم اگه خوره به جونش نیوفتاده بود دست کمی نداشت از اون عباس چشم انگوری.
شاباجی اومد جلو و بلند گفت: این کل مریم رو همه میشناسن. کاری ازش بر نمیاد و قدمی برنمیداره مگه اینکه برای خیر باشه. حالا هم کل قضیه رو بی کم و کاست تعریف کرد. این یارو که میخواد این وسط شبهه درست کنه حتمی خودش یه ریگی به کفششه، وگرنه ننه جواد که شفاش رو گرفت به مدد خوش دلی این جمع و روضه ای که کل مریم براش راه انداخت و دست پر رفت.
یه ولوله ای افتاد تو جمعیت جزامیا.
رسول بیک خیره مونده بود به زمین. گفتم: حالا دیگه خود دانی، میخوای بازم برو اتاق به اتاق اینجا رو سرک بکش تا خیالت جمع بشه. دلت زخم خورده، میخوای نشتر بندازی به سینه ی مسببش میدونم. ولی دوای دردت اینجا نیس…
قمه اش را فرو کرد زیر شالش و سرش رو زیر انداخت و رفت طرف اسبش. گفت: هیچ وقت بهم نگفت، ولی خودم میدونم! زینب بگوم محض سرتق بازی و سوزوندن دل من رفت به اون مردک شوور کرد. فرقی نمیکرد براش که عباس باشه یا یکی دیگه، مسببش خودم بودم. پس برزخش هم واسه خودمه…
اینو گفت و سوار اسبش شد و سلانه سلانه از اونجا رفت.
همینکه رسول بیک از در رفت بیرون، اون مرتیکه باز زبون درآورد و گفت: کل مریم. خیال نکن سر این یارو رو شیره مالیدی و دست به سرش کردی تموم شد. من یکی هنوزم زیر بار نمیرم که تو این قضیه ای که پیش اومده واسه این یارو رسول بیک تو بی تقصیر باشی. حتم دارم یه چیزایی تو گوش اون ننه جواد خونده بودی و یه کارایی کرده بودی. قضیه ی شفا گرفتنش هم بو داره. حتم دارم یه خط و ربطی داره به گم شدن عباس و نفله شدن زینب بگوم!
رو کردم به جمعیت و گفتم: آهای مردم. این مرتیکه میخواد شک و شبهه بندازه تو دلتون. از وقتی شماها نذر کردین واسه سلومتی ننه جواد این داره ساز مخالف کوک میکنه که یهو نکنه یکی از شماها هم این وسط شفایی بگیرین و سر این بی کلاه بمونه. حتم دارم این حرومزاده دست نشونده ی شیطون رجیمه. خودش یه ریگی به کفشش هست که میخواد سنگ جلو پاتون بندازه. امروز پیله کرده به من، فردا به این یکی، پسفردا هم به شما. من دیگه دهن به دهن این سفیه نمیشم. میسپارمش به شما. ولی اینو بدونین تا این مردک اینجا باشه، برکت از اینجا میره. حال و روز شما هم بدتر میشه. دیگه خود دانین که چطور باهاش تا کنین.
اینو گفتم و راه افتادم طرف اتاق. جمعیت مردک رو دوره کردن و خفتش کردن. هرچی داد و بیداد کرد که این ضعیفه دروغ میگه، خودش یه پا شیطونه، کسی گوش نکرد. دهنش رو گرفتن، تا میخورد زدنش و بعد از جزمخونه انداختنش بیرون…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…