قسمت ۱۲۱۷

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۲۱۷ (قسمت هزار و دویست و هفده)
join 👉 @niniperarin 📚
از حجره ی ننه جواد اومدیم بیرون که راهی اتاقمون بشیم که در جزامخونه وا شد و چندتایی سواره ریختن تو و تاختن وسط حیاط…
قمه هاشونو مشهود هل داده بودن زیر شال کمرشون. چهارتا بودن. دوتایی از نگهبونا که چوب داشتن دویدن جلو و اون یکی که ریشی سفید کرده بود داد زد: بی شرفا، راهی نمونده بزنین، کاروونی نبوده لخت کنین، اینقدر بدبخت شدین که دیگه میزنین به جزامخونه؟ مروت دارین شماها؟ آخه این بدبختها هم غارت کردن دارن؟ به کاهدون زدین. اینجا چیزی واسه بردن نیس غیر از جزام و تفلیس و تراخم. اگه به کارتون میاد که بار کنین ببرین….
اونی که جلوی سوارها اسب چموشش رو میخواست رام کنه که رم نکنه داد زد: خفه شو مردک تا با همین قمه از کـون نصفت نکردم. ما اگه راهبند و راهزن بودیم که با صورت بسته میومدیم و همون اول، سر چراغی کارمون زبون دراز تو رو میبریدیم میگذاشتیم کف دستت که دراز نشه سرمون و هر یامفتی که از توش در میاد بارمون کنه! بعدش هم اینجا جزامخونه اس یا سوراخ موش واسه نامردای زن صفت؟
بعد هم اشاره کرد به اونایی که همراهش بودن و گفت: برین همه ی سوراخ سمبه های این خراب شده رو بگردین. مردک رو پیداش کردین میارینش اینجا، همین وسط جلوی همه ی اینا مردک رو میکنمش ضعیفه تا حالیش بشه سر هوس یه گهی نخوره و بعد هم بزنه زیرش! از همین اتاق اول شروع کنین…
از اسبهاشون اومدن پایین. نگهبانی که توپیده بود به سوار چوبش رو گرفت پایین. اون مردکی که سر ننه جواد با من در افتاده بود زحمت داد به خودش و یه قدم گذاشت جلو و گفت: این بنده خدا مأموره و معذور، حرفی هم اگه میزنه سر انجام وظیفه است. این که دزد و راهزن نیستی قبول، ولی رسم جوونمردیه، هرکی هستی و دنبال هرچی، وقتی میای و معرکه رو میگیری دستت، اعلام کنی که ما بدبخت بیچاره ها هم ملتفت باشیم چی به چیه و کی به کی. این حجره ای که میبینی و میگی زیر و روش کنن، خونه و زندگی یکیه مث من. درسته خوره افتاده به جونمون ولی ما هم آدمیم، زندگی داریم. رسمش نیس بیخود و بی جهت زار و زندگیمون رو زیر و رو کنی. بگو دنبال چی هستی، ما خودمون کاری از دستمون بر بیاد برات میکنیم.
مرتیکه از اسبش اومد پایین. به آدماش اشاره کرد که دست نگه دارن. چند قدمی اومد جلو طرف اون مرتیکه و سر تا پاش رو ورانداز کرد و گفت: خودتو نزن به کوچه ی علی چپ. خیال کردین با یه خرفت طرفین؟ حتم دارم همه تون با هم همدست شدین که اون مردک رو پناه بدین. واسه من بازی در نیارین که من خودم ختم روزگارم. این حرفایی که میزنی واسه خر کردن من، به چپمم نیس. اگه اون مردک رو آوردین دست بسته تحویلم دادین که هیچ، وگرنه همه ی این خراب شده رو شخم میزنم تا پیداش کنم…
شاباجی سرش رو آورد بیخ گوشم و گفت: کل مریم، اینا دیگه کین؟
گفتم: عزارئیل! اصول الدین میپرسی تو این اوضاع؟ منم مث تو…
حلیمه سرش رو آورد میون من و شاباجی و گفت: کل مریم، این مرتیکه رو نه اینکه تو اتاق خرابش کردی، حالا میخواد با اینا حرف بزنه و جولون بده که اعتبار تو رو خراب کنه و خودشو ببره بالا، بایست یه کاری بکنی وگرنه میدون رو از دستت میگیره میون این جمعیت…
دیدم با همه بی عقلیش بد نمیگه…
عصازنون رفتم جلو و گفتم…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…