قسمت ۱۲۱۶

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۲۱۶ (قسمت هزار و دویست و شانزده)
join 👉 @niniperarin 📚
همه راهو وا کردن. رفتم تو اتاق. خالی بود. حتی کاهگلهای دیوار رو هم کنده بودن و برده بودن.
گفتم: نگفتم اگه دلت صاف باشه و جای خودت واسه بغل دستیت شفا بخوای براتت رو میگیری؟ دیدین به روز نکشیده ننه جواد راهی شد و رفت پیش بچه هاش؟ کور بشن اونایی که شک داشتن. خوره از تنش افتاده به دلش هرکی دو به شک بوده.
همون مرتیکه که دیروز میخواست رأی مردم رو بزنه اومد تو اتاق. گفت: سندت کو کل مریم؟ ما که چیزی ندیدیم. اونی که میگی شفا گرفته چرا در رفته؟ وامیستاد لااقل یه نگاهی به اون قرص قمرش بندازیم! ببینیم اقلکاً اونور صورتش که ما دیده بودیم و زایل شده بود کامل شده یا ناقص. اگه ریگی به کفشش نبود برقع نمینداخت و نمیزد به چاک. کی تو این جمعیت اونو دیده؟ اونایی هم که دیدنش، روش رو ندیدن. یه سیاهی دیدن که نعره زنون دویده بیرون. گاسم همدستت بوده تو این سیاه بازی که راه انداختی! وامیستاد دست جفتتون رو میشد…
دو سه تا اونایی که کاهگل دیفال رو کنده بودن و وایساده بودن اونجا، با حرفای این مردک مشتشون رو وا کردن و تبرکشون رو انداختن.
براق شدم بهش. گفتم: هر کی گوشش میشنفه و زبونش تو دهنش میچرخه بگه ” به دل سیاه شیطون لعنت” ، حرومزاده هاش نمیگن!
هر کی اونجا بود غیر از اون مردک بلند حرف منو تکرار کرد.
گفتم: این مرتیکه خود شیطونه. زیر دمش سسته، اومده ایمون شما رو هم سست کنه.
رو کردم بهش و گفتم: سیاه بازی را توی رو سیاه راه انداختی قرمدنگ که از دیروز تا حالا فقط شک و شبهه میندازی به دل این جماعت. تو اگه مرد بودی نمیخواستی سر بوالهوسی وایسی صورت زن مردم رو دید بزنی، به بهونه ی اینکه آیا شفا گرفته یا نه. غیرت نداری. آخه مرتیکه، تو از همینجایی که وایسادی صد فرسخ به هر وری بری و اسم کل مریم رو بیاری روش قسم میخورن. اونوقت یه کـون دریده ای مث تو میخواد کار منو بی اجر کنه و وجهه ام رو ضایع پیش این جماعت؟ همونطوری که دعای من و نذر این جماعت مقبول افتاده به درگاه احدیت، نفرینمم کارگره. برو بیرون تا نفرینت نکردم و از زندگیت ساقط.
رو کردم به جمعیت و یه چیزایی که قبلا تو مجلس دعا یاد گرفته بودم رو پشت هم ردیف کردم و گفتم: دستت رو بگیر جلو صورتت، هرچی میگم پشت سرم بگو، بگو یا صاحب صبر، یا شافی المریض، یا دافع الشر، به حق خودت و پنج تن آل عبا قسمت میدم همینطوری که ننه جواد رو مورد عنایت قرار دادی، من روسیاه رو هم التفاتی بهم بکن و اگه خیر و مصلحتم هست منو هم بی نصیب نگذار. ضمنا منو از شر شیطون و حرومزاده هاش که همه جا پر و پخشن و میخوان تو دلمو خالی کنن در امون بدار. بگو الهی آمین. فوت کن به دستت و بکش به صورتت.
همه یه آمین بلند گفتن و دستشون رو کشیدن به صورتشون. اون چندتایی که کلوخ و کاهگلشون رو انداخته بودن زمین دولاشدن ورداشتن.
مردک که دید مسجد جای این کارا نیس، یه پوسخند مضحکی زد، دمش رو گذاشت رو کولش و رفت بیرون.
بقیه هم شروع کردن به ادامه ی کارشون. اونایی که اومده بودن دومنشون رو پر میکردن و میرفتن بیرون و اونایی که بیرون بودن میومدن تو که از این برکت بی نصیب نمونن.
شاباجی گفت: ایشالا خدا به ما هم رو کنه و زودتر از این مرض خلاص بشیم. حلیمه گفت ایشالا.
اشاره کردم بیان زیر بغلهام رو بگیرن که برگردیم.
از حجره ی ننه جواد اومدیم بیرون که راهی اتاقمون بشیم که در جزامخونه وا شد و چندتایی سواره ریختن تو و تاختن وسط حیاط…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…