قسمت ۱۲۱۰

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۲۱۰ (قسمت هزار و دویست و ده)
join 👉 @niniperarin 📚
ننه جواد گفت: تا چند دقیقه پیش هووم بود و میگفتین بایست داراشکنه رو زیادتر میریختم تو ناشتاییش و به خوردش میدادم، حالا شد بنده ی خدا و منم گنهکار؟ بگو زورت میاد خودتون خوره ای بمونین و من شفا بگیرم و برگردم سر زندگیم!
گفتم: چه حرفا! بد کردم راه پیش پات گذاشتم که زودتر به مراد و مقصودت برسی؟ گذشته از اون، گفتم یه نخود داراشکنه بده شوورت بخوره و وایسا پشتی زیر سرش بزار و آفتابه بده دستش که دل رفته اش رو باز به دست بیاری، نگفتم برو یهو یه مثقال داراشکنه به خورد اون و هووت بدی و از زندگی ساقطشون کنی. حالا این وسط من کربلا رفته شدم بده و توی هوو کش شدی دختر امام جمعه؟ خوبه والا…
شاباجی گفت: به دل نگیر کل مریم. رو خریت و ندونسته یه چیزی پروند. دست خودش نیس. تقصیر اون شوور چشم انگوری قرمساقشه که اینها رو انداخت به جون هم و خود پفیوزش هم گورشو گم کرد و ناپدید شد. تو بزرگی کن و از خطاش بگذر. اگه کاری از دستت میاد براش بکن.
ننه جواد یه قیافه ی مظلومی به خودش گرفت و یه طوری نگام کرد که یعنی دلم به حالش بسوزه.
رو کردم به شاباجی و گفتم: والا خواهر روی تورو که نمیشه زمین انداخت. ولی خدا شاهده حساب این حرفا نیس. ولی نمیشه آدم راه جلو پا یکی بزاره و اونم بره به بیراه و بعد که خورد به بن بست برگرده و تازه عوض اینکه بگه غلط کردم طلبکارت هم باشه! هر کی ندونه تو یکی خوب میدونی، من نه اهل اینم که خودمو بگیرم نه اگه کاری ازم بربیاد نکنم واسه کسی. نمونه اش همین علی خدابیامرز شوورم. تا دیدم بچه اش نمیشه و نگرون اجاق کوریشه خودم رفتم واسه اش اون خدیجه گور به گوری رو گرفتم. دیگه بالاتر از این؟
شاباجی گفت: آره والا میشناسمت کل مریم. یادمه گفتی تو سیاه زمستون رفتی بالاسر بچه اش و سوزن تو ملاجش…
براق شدم بهش و تندی پریدم تو حرفش و گفتم: حالا کاری به مابقیش ندارم. ولی والا من آدم خوبیم که روی تو و این حلیمه رو زمین نمیندازم واسه این ننه جواد. با اینکه میدونم خطا کاره!
حلیمه گفت: من که هنوز رو ننداختم…
شاباجی که ملتفت شده بود باز داشته کار رو خراب میکرده، خواست جبران کنه. گفت: خدا خیرت بده کل مریم. حرف من و حلیمه هم همینه. اگه همه مث تو بودن که دنیا گلستون میشد. حالا اینبار هم بزرگی کن و یه فکری به حال این ننه جواد سراپا تقصیر بکن. بلکه هم حاجتش رو گرفت و شرش زودتر از سرمون کم شد!
ننه جواد اومد جلو شروع کرد به التماس کردن که: دستم به دومنت کل مریم. غلط کردم. اینبار بگو بایست چکار کنم همون کارو میکنم بی کم و کاست. فقط تورو به همون کربلایی که رفتی قسم نه تو کارم نیار…
یه آهی کشیدم و گفتم: یه حرفی زدی که نتونم رو حرفت نه بیارم. خدا شاهده من هرچی دارم از همون زیارتیه که پای پیاده رفتم! اینبار هم به خاطر قسمی که دادی و لوه للهی که این شاباجی و حلیمه کردن زورم رو میزنم. اگه صلاح باشه و خدا بخواد که به مرادت میرسی، اگه هم نباشه که نه. بعدش نیای طلبکارم بشی و چرا بیاری تو کار که چرا نشدها!
ننه جواد اشک اومد تو چشماش و گفت: نه کل مریم. لال مونی میگیرم اینبار. هرچی خدا بخواد…
گفتم: پس کاری که بهت میگم رو میکنی.
پا شد. گفت: رو تخم چشمم. تو لب تر کن فقط.
گفتم: میری اهل جزامخونه رو خبر میکنی، میگی فردا دم غروب جمع بشن تو حیاط. میخوایم دعا بگیریم، نذری هم میدیم! خودت هم تا فردا میری همون اتاقی که قبلا منزل کرده بودی. تا فردا هم دیگه نمیای سراغم. من خودم بایست اینجا وایسم به دعا و نماز. مزاحمم نمیشی…
گفت: خدا خیرت بده. خدا امواتت رو بیامرزه. رو چشمم. هرچی تو بگی…
بعد هم فرز رفت.
شاباجی گفت: این نذری که گفتی دیگه چه صیغه ایه کل مریم؟ از سر قبرمون بیاریم تو این برهوت جزامخونه نذری بدیم؟ قپی هم میای، یه چیزی بیا که بگنجه. نه دیگه اینقدر…
گفتم…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…