🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۲۰۵ (قسمت هزار و دویست و پنج)
join 👉 @niniperarin 📚
همینکه بردمش تو یهو زنیکه چنگ انداخت به صورتم. درست همینوری که سیرابی کشیده بودم. اگه فرز نجنبیده بودم حتمی میکندش. همچین که سرپنجه اش خورد بهم، کشیدم عقب. ولی یهو دیدم دقیق شده تو روم. انگار ملتفت شده باشه یه جای کار میلنگه. بایست حواسشو پرت میکردم یه طوری. دیدم بهتره دست پیش رو بگیرم. تا اونوقت هم مراعات نصفه ی افلیجش رو کرده بودم که هیچی بهش نگفته بودم. گیساشو گرفتم و کپ کردم روسرش و تا میخورد زدمش. دق دلی بی معرفتی عباس و کولی قرشمال بازیایی که تا حالا درآورده بود رو سرش خالی کردم. دستش رو حایل صورتش کرده بود و مث موش شده بود. داد میزدم: خشتکتو میکشم سرت زنیکه ی آپاردی. خیال کردی اینجا خونه ی آقاته که طویله باشه هر گهی خواستی بخوری؟ زن این خونه منم. یه بار دیگه صدات رو ببری بالا و زر مفت بزنی با گه سگ آتیشت میزنم. یه ورت که الحمدلله افلیج شده، اونورتم شقه میکنم و میبندمت دم خلا که دیگه پاتو از گلیمت درازتر نکنی. تا حالا دندون سرجیگر گذاشتم فقط محض اینکه دیدم عباس ناخوشه، یهو ناخوشتر بشه. حالا که نیست، فاتحه ات خونده اس! جرت میدم. کـونتو با شاخ گاو درانداختی….
ننه جواد داشت داد میکشید و فحش میداد. یکی از بیرون اتاق کوفت به در. گفت: چه خبره کل مریم؟ کیه داره چپ و راست میکنه؟ چرا هیچی بهش نمیگی؟ بیام کمک؟
ننه جواد ساکت شد. چشم غره رفتم بهش. سرشو زیر انداخت. گفت: شرمنده ام کل مریم. حرصم گرفته بود ملتفت نشدم صدام رفته بالا…
بعد هم بلند گفت: من غلط بکنم به کل مریم این حرفا رو بزنم…
داد زدم: خبری نیس همشیره. با من نبود. داره یکی دیگه رو میگه.
ننه جواد گفت: ببخش کل مریم. اختیار از دستم در رفت. آخه نمیدونی زنیکه چه جولونی داشت میداد قبلش. همینکه کلفت و گنده شنید دیگه خفه خون گرفت.
گفتم: درسته جزامخونه اس، ولی ما آبرو داریم بین اینا. اینبار طوری نیس. خدا از سر تقصیرات هممون بگذره ایشالا…
شاباجی رو کرد به ننه جواد و گفت: چقدر ساده ای خواهر. خودشو به موش مردگی زده. همینکه چشمش به اون عباس چشم انگوری می افتاد همچین سرت شیر میشد که بلا نسبت اون بود خشتکت رو جر میداد. بخت باهات یار بوده که سر و کله ی مرتیکه پیدا نشده. اصلا ببینم عباس که نبود، زینب بگوم هم که میگی افلیج شده بود، پس چرا نموندی تو خونه زندگیت؟ عقلت کم بود پاشدی اومدی اینجا تو جزامخونه؟
ننه جواد یه آهی کشید و گفت: چی بگم خواهر؟ کسی چه خبر از درد بقیه داره؟ همینکه مژی برگشت با طبیب و اومد بالاسر زینب بگوم…
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…