قسمت ۱۲۰۴

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۲۰۴ (قسمت هزار و دویست و چهار)
join 👉 @niniperarin 📚
صبح پاش تو اتاق نرسیده دیدم دوید بیرون و شروع کرد تو سرش زدن. رفتم تو اتاق ببینم چه خبره، دیدم زینب بگوم نصف تنش یوری شده و لش. یه پا و یه دست و یور صورتش افلیج شده بود….
گفتم: خدا به دور. این دیگه کاری به داراشکنه نداشته. کار کار جنی هاس که نصف تنش افلیج شده. رفته بودن تو جلدش، بعد نه اینکه مرض افتاده بوده به جونش ترسیدن و پریدن بیرون، واسه ی همین یورش از کار افتاده! خدا رحمت کرده، اگه سالم میموند از اونایی نبود که تو حریفش بشی. میخواستی فک و فامیلش رو خبر کنی بیان ور دارن ببرنش.
ننه جواد یه آهی کشید و گفت: کدوم فک و فامیل کل مریم؟ دلت خوشه ها. همینکه بله رو به عباس گفت دیگه تموم شد. رفتن و سر و کله شون پیدا نشد که نشد. انگار نه انگار که تازه عروس دارن. حتم داشتم که زنیکه رو غالبش کردن به عباس، وگرنه عباس آدمی نبود که کسی به این راحتی دختر دسته گلش رو بده دستش. همه که عین من نبودن جلدی خام این مرتیکه بشن.
شاباجی گفت: تا دیدی عباس نیومد، بایست معطل نمیکردی. جل و پلاسشو میریختی سر جعدهف خودش هم مینداختی بیرون. چشمش کور میرفت همونجایی که ازش اومده بود!
ننه جواد گفت: یه حرفی بزن خواهر که بشه. این کار که نشد بود. واهمه ی این رو داشتم که یهو سر و کله ی عباس پیدا بشه و تازه کار بالا بگیره. میومد و زینب بگوم رو اینطوری میدید طلبکارم میشد، چه رسه به اینکه زنک گلایه هم بکنه که بهش گفته باشم بالای چشمت ابرو. اونوقت همین کاری که میگی رو عباس با خودم میکرد و خودمو میگذاشت سر جعده!
حلیمه گفت: شاباجی درست میگه. آب که از سر گذشت چه یه وجب چه صد وجب. در هر حال اگه شوورت میومد که جای تو سر جعده بود، پس بایست عقل میکردی و هووت رو مینداختی از خونه بیرون.
ننه جواد گفت: والا چی بگم. شما که غریبه نیستین. گدا رو که رو بدی میشه صابخونه. نصفش که افلیج شده بود، ولی حریف اون نصفه ی دیگه اش نبودم. همینکه مژی با وحشت از اتاق پرید بیرون بعدش زنیکه کشون کشون خودشو از اتاق کشید بیرون و شروع کرد به ناله و نفرین. اول که درست ملتفت نمیشدم چی داره میگه. اخه نصف زبونش هم از کار افتاده بود. بعد که دقیق شدم تو دهنش دیدم داره هرچی فحش لایق خواهر و مادر خودشه حواله ی من میکنه. بی حیا شرم نمیکرد. نمیگفت بچه تو خونه هست یهو صداش رو بشنفن و ملتفت بشن چی داره میگه. بدتر اینکه خود مژی هم اونجا بود و نصف فحشایی که میداد حواله ی اون میشد.
مژی تا دید اینطوره گفت باز میرم سراغ طبیب و میارمش بالاسرش ببینه چرا همچین شده. گاسم از علفایی باشه که طبیب گفته بجوشونیم.
تا رفت، زنیکه اینقدر فحش داد که خودش خسته شد. رفتم جلو کمک کنم ببرمش تو اتاق تا طبیب برسه. همینکه بردمش تو یهو زنیکه چنگ انداخت به صورتم. درست همینوری که سیرابی کشیده بودم…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…