قسمت ۱۲۰۰

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۲۰۰ (قسمت هزار و دویست)
join 👉 @niniperarin 📚
اوضاع بدتر شد. هم از پایینشون پس میدادن و هم از بالاشون….
حلیمه گفت: چه کاری بود کردی؟ یه باره همه ی اون چیزی که از عطاری گرفته بودی رو میدادی به خوردشون، هم خودتو راحت میکردی هم اونا رو!
ننه جواد گفت: وا! خدا مرگم بده. اگه همه شو میدادم که خدای نکرده میمردن دوتا جنازه میموند رو دستم. تازه اونم من. با چهارتا بچه ی قد و نیم قد که تازه بعد از چند وقت ننه شون رو دیده بودن و هی بهونه میگرفتن. اونم تو این دور و زمونه که بزرگ کردن یکیش کمر شتر رو خم میکنه، چه رسه به یه زن خوره گرفته که شوورش هم بمیره تازه!
رو کردم به حلیمه و گفتم: این هنوز جا سفت نشاشیده! علی اویار نیس. بیخود زحمت تجویز به خودت نده. قربون دستت ببین ته اون قوطی چیزی مونده بمالی جای اون سوختگی که برام درست کردی. حرص که میخورم بیشتر جاش میسوزه!
حلیمه اون چشمای تنگش رو یوری کرد و گفت: تازه مالیدم برات خواهر. زیادیش هم خوب نیس. یهو جواب عکس بده ها. حالا خود دانی. بخوای که میمالم برات…
خیال کرده بود با این حرفا میتونه سر کل مریمو شیره بماله. میخواست از زیرش در بره بهوونه می آورد. گفتم: من دیگه آب از سرم گذشته. تو کارت نباشه. بمال اگه نتیجه ی عکس داد پای خودم!
با اکراه مشغول شد. رو کردم به ننه جواد و گفتم: با این چیزایی که تو میگی، پیداست نه دل کاری رو داری نه جنمشو. حتم دارم بعدش خودتو کوچیک کردی و وایسادی به کلفتی هووت!
شاباجی گفت: ذلت همینه دیگه! آدم که خواری طلب باشه کلفتی هووش رو هم میکنه!
ننه جواد که کسر شأنش شده بود سرشو زیر انداخت و گفت: میگی چکار میکردم؟ کسی که غیر از من نبود اونجا. مجبور شدم خودم وایسم به ضفت و رفت جفتشون.
شاباجی گفت: یکی مجبوره دیگ بالا و پایین کنه برا هووش، یکی دیگه رفت و روب کنه، یکی دیگه رخت بشوره، ولی بازم روش نمیشه بگه برا هووم این کارو کردم. خانوم منظورش از ضفت و رفت، کـون شوریه هووشه. نوبره والا. آدم عقش میگیره از این زمونه که همچین چیزایی رو میشنفه! من که تحمل شنفتنش رو هم ندارم چه رسه به اینکه بخواد نگام بیوفته به شاش و پشکل هووم.
با غیظ پا شد. گفت: میرم خاکیشتر قلیونمو به راه کنم….
رفت از اتاق بیرون.
گفتم: تند گفت، ولی به جا گفت. چشم فک و فامیلش کور. صداشون میکردی میگفتی نیومده مرض افتاده به جونش، بیان جمعش کنن. آدم که نبایست اینقدر خودشو خوار کنه.
ننه جواد گفت: یه بار گفتم کل مریم. ترسیدم از چشم من ببینن بندازنم از خونه ام بیرون و بچه هام بمونن لای دست نامادری. نمیدونستم چی براشون خوبه، چی بد. هرچی علف و جوشونده تو خونه داشتیم همه رو دم کردم و پشت هم به خورد جفتشون دادم. گفتم بالاخره یکیش اثر میکنه و از این حال در میان. عصر بود که در رو زدن. رنگ به روم نمونده بود. گفتم حالاست که فک و فامیلش بریزن اینجا و دستم رو بشه. با هزار ترس و لرز رفتم در رو وا کردم. آبجیم بود. مژی. خیالم راحت شد. تندی کشوندمش تو خونه و همونجا تو دالونی قضیه رو براش گفتم!!

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…