قسمت ۱۱۹۶

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۱۹۶ (قسمت هزار و صد و نود و شش)
join 👉 @niniperarin 📚
شاباجی اومد زیر بغل منو گرفت و حلیمه هم دست ننه جواد رو. رفتیم توی اتاق…
هنوز نرسیده باز شروع کرد به چسناله. شاباجی نشوندش گوشه ی اتاق و رفت یه قنداب درست کرد آورد داد دستش.
گفت: چته زن؟ چرا نرسیده کلفت و گنده میگی؟ اونم جلوی این جماعتی که عقلشون به چشمشونه. نمیگی فردا با این حرفات بیان کل مریم رو دوره کنن؟
ننه جواد با آه و ناله رو کرد به من و گفت: کل مریم! گفتی دعا میکنی، گفتی شفا میدی، گفتی من که برم برام چله میشینی، کردی؟ میدونم که هیچکدومشو نکردی. اصلا اینا به جهنم، گفتی کاری که میگی رو بکنم دردم دوا میشه، کردم و نشد!
گفتم: وا! به حق چیزای نشنفته. تو اصلا چهار پنج روزه رفتی و برگشتی، میگی چله بشینم؟ اسمش که روشه، چله. ولی حتم دارم تو چل شدی که داری این حرفا رو میزنی. گفتم دردت دوا میشه، که میشه. ولی از اول هم بهت گفتم که چهل روز طول میکشه. نگفتم؟
ننه جواد با پته ی دومنش اشکش رو پاک کرد و گفت: درد جزام رو نمیگم کل مریم، درد دلمو میگم که هزار بار بدتر از این خوره ایه که به روم نشسته. گفتی راه میزارم جلو پات رد خور نداره، داشت کل مریم. داشت…
اخمهام رو گره کردم تو هم و گفتم: حتم دارم یه جای کارت میلنگه. وگرنه نشده تا حالا کاری رو به کسی بگم بکنه و بعدش نیاد دستبوسم و دعام نکنه. تو همین چند روزی که تو رفتی و برگشتی، میدونی چندتا تو همین جزامخونه اومدن، گره از کارشون وا شد و اصلا از این خراب شده رفتن؟
حلیمه با دهن واز گفت: چندتا؟
براق شدم بهش. به خودش اومد. سرش رو تکون داد و گفت: هان. راس میگه کل مریم. چندتا اومدن. گاسم بیشتر…
شاباجی گفت: حالا مگه چی شده که با این حال و روز برگشتی؟ اون شوور بی همه چیز چشم انگوریت کار خودشو کرد؟ رفت هوو آورد سرت؟ میدونستم از اول. گفتم بهت، گوش نکردی. مگه میشه شوور آدم چشمای هیز انگوری داشته باشه و اسمش هم عباس باشه و شاگرد سورچی، بعد آدم از توش در بیاد؟ تو کارت از بیخ و بن مشکل داشته ننه جواد. از همون روزی که اون مرتیکه شده شوورت…
ننه جواد باز زد زیر گریه.
دیدم هرچی باشه میشه از این حرف شاباجی بُل گرفت و هر اتفاقی افتاده خوبش رو خودم گردن بگیرم و بدش رو بندازم گردن شوور چشم انگوریش. رو کردم به شاباجی و گفتم: درسته که حرفت حقه خواهر، ولی خب نبایست بیش از این هم استخوون کرد لای زخم این بنده خدا. هنوز مونده که بفهمه تقدیر هر طوری رقم بخوره، خورده و دیگه کاری از غیر ساخته نیس. من کاری که میشد کرد و کردم. باقیش دیگه دست خدا بوده. حتمی خدا نخواسته.
ننه جواد گفت: چی میگی کل مریم؟ چی رو خدا نخواسته؟ خدا نگفت برم داراشکنه بگیرم به خورد عباس بدم که. تو گفتی…
شاباجی گفت: پس ریق رحمت رو سر کشید بی پدر! گفتم بهت از اول که دل به شوور نبند. مرد که مرد، به درک. چیزی که هست شوور. اینبار لااقل حواستو جمع کن یه شوور چشم انگوری گیرت نیاد…
ننه جواد یهو سرشو آورد بالا. خیره شد به شاباجی. رنگ و روش سرخ شد و رگ گردنش ورقلید. جیغ زد: دهنتو ببند لکاته. شوورمه. سایه ی بالاسرمه. آقای بچه هامه….
غریدم به شاباجی. گفتم: از تو بعیده خواهر. گفتم نمک رو زخمش نپاشین، تازه بدتر میکنی؟ نمیبینی حالشو. یالا برو بیرون یه سر قلیون چاق کن و بیا. برو وانیسا تا اوضاع بدتر نشده.
رفت. با زحمت نشستم کنار ننه جواد و سرشو گرفتم تو دومنم و گفتم: خدا رحمتش کنه. قسمت نبوده حتمی.
همونطور که زار میزد، اشکهاش میریخت رو دومنم. نم پس داد روی زخمم و شروع کرد به سوختن. تندی سرش رو هل دادم اونور.
گفت: کی رو خدا رحمت کنه؟
گفتم شوورتو…
گفت: اون که نمرده. زنده اس قرمساق!

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…