🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۱۷۹ (قسمت هزار و صد و هفتاد و نه)
join 👉 @niniperarin 📚
صدای یه دسته کلاغ که توی دامنه ی کوه قار قار میکردند هول به جون آدم مینداخت…
آفتاب که اومد بالا، چادر سر کردم و فرز رفتم خونه ی حیدر. مرضیه زودتر اومده بود! دختره همیشه عجله داشت. سماور رو جوش آورده بود و چایی رو هم دم کرده بود. چادرش رو تنگ بسته بود به کمرش و حیاط به اون دراندشتی رو آب پاشیده بود و نصفه جارو زده بود که من رسیدم. کمرش رو صاف کرد و گفت: سلام کدخداباجی. اغر به خیر. چایی تازه دمه، تا شما بشینی تو اتاق جاروم تموم شده.
گفتم: مگه زحمت بدهکاری به خودت؟ کی حیاط اینقدری رو جارو میزنه؟ ول کن بیا کارای مهم تر دارم باهات.
رفتم تو اتاق. مرضیه جارو رو پرت کرد یه وری و دوید توی اتاق. هول و هیجان داشت. گفت: چکار کنم خاتون؟
اشاره کردم به سماور. گفتم: اول دوتا چایی بریز حلقمون چسبیده به هم سر صبحی…
نشست کنار سماور. گفت: خاتون تو رو خدا ببخشین. دیروز اومدم با حرفم هول انداختم تو دلتون. چاره ای نبود. هرچی باشه من وردست شمام دیگه. بایست از همین حالا راه و رسم کدخدا گیری رو یاد بگیرم. راهش هم اینه که بود و نبود همه چی رو به شما راپورت بدم که بدونین بایست چکار بکنین چکار نکنین. اشتباه میگم؟
گفتم: نه، خوب کاری کردی گفتی…
گفت: خدا رو چه دیدین. یهو اصلا دور و زمونه عوض شد و مملکت داری افتاد دست زنها و یه روزی یه زن شد شاه مملکت. بایست یکی مث من کار بلد باشه؟ اگه همه زنها به کهنه شوری طی کنن اونوقت دیگه هیچکی راه و رسم این کارا رو حالیش نیس. ایشالا که صد و بیست سال عمر کنین و اون روز رو ببینین. اونوقت اگه من کاره ای بشم به همه میگم وردست کدخداباجی بودم و اون کار یادم داد. ببینم خاتون، اگه یه زن بشه شاه مملکت چی میشه؟ شنفتم شاه برا خودش کیا بیایی داره، رفت و اومدی و حرم و حرمسرایی داره، کاخ داره که حیاطش از اینجاس تا سرِ چشمه، بلکه هم بیشتر. اگه یه زن شاه بشه بازم این چیزا رو داره؟ یعنی شوورش به حرفاش گوش میده؟ اگه باهم جر و بحثشون بشه چی؟ شوور شاه میتونه دست روش بلند کنه؟ اون شوورشو فلک میکنه یا شوورش اونو؟
چایی رو گذاشت جلوم و یه تیکه نبات انداخت توش. این دیگه نظرش خیلی بلند بود! اگه من یه روزی میخواستم زن خان بشم و رسیدم به اینجایی که حالا هستم، این حتی راضی نبود که زن سلطان بشه، میخواست خودش شاه بشه! غرق خیالات بود. براق شدم بهش، وگرنه تا شوم میخواست از این حرفا بزنه. ساکت شد.
گفتم: چرا این چونه ات یه ضرب میجنبه مرضیه؟ هزارتا کار و بدبختی داریم. کی تا حالا دیده تو این مملکت زن بشه شاه که تو خیالات میبافی به هم؟ نمیبینی؟ هنوز من کدخدا نشده هزارتا موردی پیدا کردم که کارشکنی میکنن، خیال کن اگه شاه میشدم چی میشد. همون روز اول غروب نشده زیر پام را روفته بودن…
گفت: ولی…
گفتم: اما و ولی نیار تو کار. بعدا در مورد این چیزا حرف میزنیم. الان وقت اضافه نداریم. چاییت رو سر بکش و فرز برو همه ی زنهای ده رو خبر کن الا زن سدحسن. امروز پنجشنبه اس. بگو هر کدوم تو خونه آرد و روغن و نبات دارن، اندازه ی توان وردارن بیارن اینجا میخوایم کاچی بپزیم ببریم قبرستون خیرات مرده ها کنیم.
گفت: وقتی همه هرچی دارن بیارن یعنی همه ی ده اومدن کاچی پختن، دیگه نذر کردنش چیه؟ خب هرکی تو خونه اش بپزه و بخوره!
گفتم: مگه نمیخوای کدخداگیری یاد بگیری؟
چشماش برق زد. گفت: چرا خاتون…
گفتم: پس فضولی نکن، کاری که بهت گفتمو بکن. چراش رو بعدا ملتفت میشی…
گفت چشم. چاییش رو نخورده، پا شد و تندی دوید و رفت…
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…