قسمت ۱۱۷۰

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۱۷۰ (قسمت هزار و صد و هفتاد)
join 👉 @niniperarin 📚
اینو که شنفتم دیگه نتونستم تحمل کنم. در رو هل دادم و رفتم تو….
خسرو یکه خورد و ملعلی دود جست بیخ گلوش.
خسرو گفت: دایه، چته بی خبر اینطوری یهو میای تو اتاق؟ طوری شده؟ نکنه باز کسی مُرده؟
ملعلی که رنگش پریده بود گفت: خدا لعنتت کنه زن. از صبح تا حالا هرچی کشیده بودم پرید. کارمو زیاد کردی، باز روز از نو و روزی از نو!
گفتم: یه چشم غره به خسرو رفتم و بعد زل زدم به ملعلی. انگشتم رو نشونه رفتم طرفش و گفتم: مرتیکه ی دبنگ بنگی، حالا دیگه نشستی زیر پای خسرو خان که مخ اونم مث خودت کور کنی؟
خسرو گفت: دایه، معلوم هست چته؟ چی داری میگی به ملا؟
گفتم: تو دخالت نکن خسرو خان که شیرمو حلالت نمیکنم.
ملعلی چشمهاش رو خمار کرد و گفت: نگفتم؟ اینه حرفی که بهت میزدم خسرو خان. پند پیر رو بشنو! تو خلا هم که میرن یه اهنی میکنن. این همینطوری گتره ای درو هل میده و میاد تو، تازه پاچه هم میگیره. دیگه خدا به داد مردم برسه. هول ورش داشته، خیال کرده شده کدخدا، افسار ما هم دستشه. برو ضعیفه بیرون بزار باد بیاد. داشتیم با خان دو کلوم حرف مردونه میزدیم.
گفتم: حرفای مردونه ات رو شنفتم! آخه مرتیکه ی قرمساق. تو بعد از شصت هفتاد سال عمر هنوز پیزی در رفته ی خودتو نتونستی جا بندازی، میخوای خان تو رو بکنه کدخدا؟ منم بشم زنت؟
بعد هم رو کردم به خسرو و گفتم: این مردک از همون روزی که رفتین عمارت برزو خان نقشه کشیده بود. خواست بره مردم رو از راه به در کنه نگذاشتم. حالا نشسته اینجا، هی از اون تلخکی دود میکنه و فوت میکنه تو صورت شما. بخوریتون کرده خسرو خان. نشینین کنارش خمار میشین. بعدش هم اینقدر میگه و وا میگه تا هرچی تو اون کله ی خرابش هست رو حقنه کنه به شما و یه طوری به خوردتون بده حرفاش رو که بعدش نفهمین چی گفت و چی شد.
ملعلی گفت: این حرفای صدتا یه غاز چیه میزنی ضعیفه ی پیر سگ؟ پاچه مونو گرفتی جهنم. اگه ویرت واگذاشت بزن به چاک. دیگه چرا مزخرف پشت هم ردیف میکنی؟
بافورش رو از دستش گرفتم، خواستم بکوبم تو ملاجش، دیدم میمیره خسرو طلبکارم میشه. کنار کـونش کوفتم رو زمین و خوردش کردم.
گفتم: گفتی جنم داره؟ آره دارم. ولی نه واسه زن تو شدن. جنم دارم که چهارتا مفت خور و مفت کش مث تو رو جر بدم. من مفت نیستم مث بقیه چیزا که زن توی قرمدنگ بشم. کدخدا شدم که چهارتا مث تو رو بخوابونم رو سنگ مرده شور خونه. اگه گذاشتم سر سالم از اینجا بیرون ببری عین خودتم…
خسرو پا شد. گفت: این حرفا چیه دایه؟ هی نشستم هیچی نمیگم تو هم هی شلوغش میکنی؟ بریم بیرون ببینم چته. چرا یهو اینطور بی هوا اومدی تو و پیله کردی به این پیرمرد بدبخت؟
خواستم جوابش رو بدم که نگذاشت. اشاره کرد بریم بیرون و خودش زودتر رفت بیرون درگاهی ایستاد منتظر.
به ملعلی گفتم: سرگنده اش زیر لحافه. بیچاره ات میکنم. حالا بچرخ تا بچرخیم…
اومدم بیرون….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…