قسمت ۱۱۶۲

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۱۶۲ (قسمت هزار و صد و شصت و دو)
join 👉 @niniperarin 📚
بعد هم نگاش رو دوخت به من!
به نوکر خسرو گفتم: برو بگو معطلی داره. خان حالشون خوش نیس. فردا بیان واسه التماس.
رفت. رو کردم به خسرو و گفتم: چته خسرو خان؟ من جای ننه اتم. چرا چپ نگاه میکنی؟ با کاری که اونا کردن و بلایی که سرم آوردن، جاش بود هرچی فحش آبداره نثار جد و آبادشون کنم. خدا رو شکر به لطف برزو خان و ننه فخریت کم فحش بلد نشدم و دست و بالم تو این یه قلم خوب وازه! ولی چه کنم که تو هیئت کدخداباجی و نماینده ی خان تو ولایت، همچین کاری شایسته و بایسته نبود! ولی نمیتونستم بی حرمتیشون رو زیرسبیلی رد کنم و تو دلم نگه دارم که عقده بشه. کـونمو سوزوندن، کـونشونو سوزوندم! تازه اولشه…
خسرو که رک زل زده بود بهم گفت: اینجا چه خبره دایه؟ کاش جای مظفر من مرده بودم….
گفتم: بیخود جلوی من ننه من غریبم بازی در نیارین. طوریه که شده. گاسم لازم بوده که شده…
بعد هم سیر تا پیاز قضایایی که اتفاق افتاده بود رو براش تعریف کردم.
دو دستی زد تو سرش و با حرص خودشو ول کرد روی صندلی و سیگارش رو آتیش کرد. گفت: آخه این چه کاری بوده کردی دایه؟ همینطوریش برزو خان جیره و مواجب خودمونو نصف کرده، بلکه هم کمتر. دیگه از پس شکم خودمون هم به زور بر میاییم اونوقت تو از کیسه ی خلیفه بخشیدی؟ حالا چه خاکی باید به سر بریزم؟ بگم نه، میگن خسرو خان نوه ی خان والا گدا بود و زورش آورد، بگمم آره، که چند روز دیگه از گشنگی خودمون میشیم پاره. شدیم چوب دو سر نجس. نه راه پیش برام گذاشتی نه راه پس.
گفتم: اینطوریا هم نیس. با کارایی که اینا کردن من آب پاکی رو ریختم رو دستشون. گفتم زیارت بی زیارت. بزار تا قیوم قیومت بیان التماس کنن حالا. زیر بار نرین.
دو دستی سرش رو چسبید و گفت: برو بیرون دایه. برو تو مطبخ ببین کسی کاری نداره، یه کمکی اونجا بده. دیگه نمیخواد این آشی که واسم پختی رو هی همش بزنی. روغنش دراومده!
گفتم: امر امر شماست. میفرستینم دنبال نخود سیاه، باشه. میرم. نه نمیگم. همه بدبختیامم از همینه که بلد نیستم این یه کلوم رو بگم. “نه” گِل زبونم نمیاد. ننه ام میگفت یه نه بگو و نه ماه سر دلت نکش. این یه قلم رو یاد نگرفتم. وگرنه حالا جای دست درد نکنی اینجوری بازخواست نمیشدم و بعد یه عمری بچه بزرگ کردن، عوض عزت و احترام بهم، بفرستتم توی مطبخ دود بخورم.
گفت: دایه. تو رو به روح همون ننه ات برو بزار ببینم بایست چکار کنم. نرو مطبخ، هرجایی میخوای برو…
گفتم: باشه ننه. میرم. ولی بدون که کلید مشکلت تو مشت منه هنوز!
یه آهی کشید و گفت: کلیدت واسه خودت. مگه نشنفتی چند دقیقه پیش پشت دستمو داغ کردم؟ میخوای بازم داغ کنم؟ بیا….
ته سیگارش رو چسبوند پشت دستش. صدای جلز و ولزش بلند شد. رنگ و روش سرخ شد و کم مونده بود داد بزنه. دویدم پارچ آب رو ورداشتم و دستش رو گرفتم هل دادم توش.
گفتم: خاک تو سرم کنن ننه. این چه کاریه با خودت میکنی؟ من طاقت دیدن این کارا رو ندارم. الهی بمیرم برات.
دستش رو از تو پارچ درآوردم و با دومنم خشک کردم. گفتم: حالا میرم برات مرهم میارم ننه. یه ذره تحمل کن…
گفت: دایه، مرهم نمیخوام. همینکه به حال خودم بزاریم مرهمه…
پا شدم. یه آهی کشیدم و گفتم: باشه ننه. میرم. ولی درمون دردی که تو دلته پیش منه.
پیشونیش رو گرفت. انگار میخواست داد بزنه! یه ذره تکون تکون خورد و گفت: تا نگی که نمیری! بگو برو. خلاصم کن…
نشستم. گفتم: هان! حالا دارین سر عقل میاین خسرو خان. راهش اینه که حالا که خودتون برگشتین و میتونین به این دهاتیا امر و نهی کنین مستقیم، جمعشون کنین و بگین، چه بخواین، چه نخواین، از الان حلیمه خاتون کدخدای ولایته. به جون همین بهادرت قسم کاری میکنم که هم دهن اینا بسته بشه، هم دیگه نخوای دست پیش برزو خان دراز کنی که نگرون شکم خودت و آدمات باشی….
خیره شد بهم. گفت……

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…