قسمت ۱۱۵۷

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۱۵۷ (قسمت هزار و صد و پنجاه و هفت)
join 👉 @niniperarin 📚
وقتی همه ی زنها جمع شدن گفتم رمضونی بیاد تو و سپردم همه ی مردا رو از پشت خونه دک کنه، خودش هم بره با فاصله ی صد قدم از خونه وایسه مواظب باشه. اگه ببینم مردی دور و بر خونه هست، یا خودش اومده نزدیک میدم همه شون رو فلک کنن!
از اون چشم چپش ترس میریخت بیرون. با صدای لرزون گفت: به روی چشمم خاتون. از حالا به بعد امر امر شماست. وقت رفتن هم داد زد: سلامتی کدخدا باجی صلوات برفس…
غیر از یه چندتایی صدای “صصصص” صدایی از زنهای ده در نیومد. انگاری خجالت میکشیدن!
خواسته بودم اول زنها بیان تا یکم وعده وعید بهشون بدم و اونا را بیارم رو کپه ی خودم. هرچی بود نصف بیشتر جمعیت ده این زنها بودن! اگه همرام میشدن نصف بیشتر راهو رفته بودم.
گفتم: این روبنده ها رو از روتون پس کنین. مرد اینجا نیس. میخوام چشماتونو ببینم، همونطوری که شما قیافه ی منو میبینین.
همه روبنده هاشون رو دادن کنار غیر از سه چهارتا. از نشستنشون پیدا بود پیرزنن.
گفتم: ننه، چرا روتو پس نمیکنی؟
با عصبانیت گفت: پس کنم که چیطو شه؟ که نامحرم گیسمو ببینه فردای قیومت از گیس آویزونم کنن؟ تو اومدی اینجا برا ولنگاری به درک، دیگه به چه کاری ما داری؟ میخوای این جوونا را هم مث خودت از راه به در کنی؟ نفرینت میکنم.
بعد هم رو کرد به بقیه و گفت: همین زن که میبینین کدخداگیری داره در میاره همه تون را از راه به در میکنه و آخرش هم شووراتون میزارنتون لا جرز دیفال. حالا ببینین…
گفتم: این چه حرفیه میزنی ننه؟ تو هنوز نمیدونی من چکار دارم و واسه چی گفتم بیایین اینجا. نمیخوای روت رو پس کنی نکن، دیگه چرا بقیه رو دو به شک میکنی؟
گفت: مگه تو همون حلیمه دختر مشتی نیسی؟ خوب یادمه تو را. یلخی بودی و پاچه ورمالیده. معلوم نیس با کدوم بی پدری گذاشتی از خونه در رفتی و ننه ات رو دق دادی، حالا برگشتی بقیه رو هم از راه به در کنی؟ گناه همه اینا رو پای تو مینویسن. آتیش جهنم رو برا خودت خریدی با این ولنگاریات. چه معنی میده زن بشه کدخدا؟ مگه مردای ده مردن؟
گفتم: یه چیزی شنفتی پیرزن ولی اشتباه شنفتی! پیر شدی، خرفت شدی، هذیون میگی. مگه ندیدی هرچی مرد خواست کدخدا بشه عاقبتش شد سینه ی قبرستون؟ تو هم اگه خیلی ناراحتی پاشو برو. موش ندوون تو کار، بزار بقیه با خیال راحت به حرفام گوش بدن.
پاشد. گفت: عاقبت همه تون آتیشه. این زن خود شیطونه، دم پسا همه تون رو گول میزنه. حالا بشینین پای حرفاش….
بعد هم تند تند از خونه ی حیدر رفت بیرون.
گفتم: پیر شده، خرفت شده، حرف مفت میزنه. هرکدومتون خیال میکنین از راه به در میشین همین حالا پاشین برین بیرون. کسی میخوام بشینه پا حرفم که پای کار باشه….
هر کی به بغل دستیش نگاه کرد، چندتایی شون شک داشتن ولی تا دیدن بقیه نشستن، اونها هم موندن.
گفتم: ازتون خواستم جمع بشین اینجا که بگم تا وقتی من کدخدام، دوره ی خیلی چیزا سر میاد. منبعد این خونه میشه مال همه ی زنای ده. البته به غیر از اون پیرزن. هیچ مردی حق نداره پاش رو بزاره اینجا. یه نفر هم بپا میزارم از میون خودتون که روزا حواسش به اینجا باشه. یه پولی هم گیرش میاد.
یکی از زنها پا شد، چادرش رو بست به کمرش و گفت: ما خودمون خونه داریم. شوور داریم. بچه و زار و زندگی داریم. این خونه بشه خونه ی ما که چی بشه؟
یکی دیگه گفت: استغفرالله! من شنفتم تو شهر یه همچین خونه هایی هست که زنا جمع میشن اونجا، بعد هر مردی دلش خواست میاد که…..
یهو یکی زد تو صورت خودش و گفت: خاک بر سرم….
پشت و روی دستش رو گاز گرفت و گفت: پیرزن راست میگفت. این خود شیطونه!!
داد زدم….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…