قسمت ۱۱۵۱

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۱۵۱ (قسمت هزار و صد و پنجاه و یک)
join 👉 @niniperarin 📚
تریاک رو دادم دستش. گفتم: فعلا اینو بگیر که گوشات بشنفه، عقلت هم کار کنه، تا بگم بایست چکار کنی…
از دستم قاپید و همون لحظه انداخت بالا. یکی دو دقیقه که گذشت گفت: با یه نخود که بار ما بار نمیشه خاتون. تو که کرمت زیاده، بیشتر میدادی…
گفتم: هر چیزی به وقتش. بیشترش هم بهت میدم. شرط داره.
همینطور که خودش رو کش میداد گفت: حرفت رو بزن ببینم چی میخوای. اصلا ازم برمیاد یا نه.
گفتم: برمیاد، خوبم برمیاد. فقط اگه بخوای زیر و رو بکشی و تو کاری که ازت میخوام موش بدوونی، اونوقت برات گربه میرقصونم. ملتفتی؟
زیر لب غر و لند کرد که سر پیری گیر کی افتاده و یه چیزای دیگه که درست نشنفتم.
گفتم: لیچار نگو ملا. من گوشامم مث تیغم خیلی تیزه! بپا کار دست خودت ندی.
ملعلی مث شاخ شکسته ها نگام کرد و گفت: بگو ببینم چی میخوای. اومدیم ثواب کنیم در حق خسرو خان، به گه خوردن افتادیم. اشتباه از خودم بود، همون روز اول نبایست میموندم.
چشمام رو تنگ کردم و خیره شدم تو چشماش و گفتم: طمع کردی ملا. آدم طمعکار عاقبتش بعض این نمیشه. بپا الان هم طمع نکنی که بدتر از اینو میبینی! اصل مطلب، مردم ده خیال کردن روح حیدر با هر کی بخواد کدخدا بشه چپ میوفته و میفرستش سینه ی قبرستون! مث امروز که خونه ی اقبال خراب شد رو سرش و فردا قراره خاکش کنن.
گفت: خب؟ بزار خیال کنن اینطوره!
بعد پاشد و گفت: هان ملتفت شدم. دیدی خرن، خر هم بایست سوار شد! چه سواریی میخوای بگیری ازشون حالا؟
گفتم: هان. حالا کم کم داره عقلت میاد سر جا. خوشم اومد که هنوز بالکل تو سیاهچال مشاعرت رو از دست ندادی. میخوام فردا موقع خاکسپاری اقبال بری قبرستون. هم نماز میت رو به جا بیاری، هم بعدش چند کلوم حرف بزنی. بگی با روح حیدر تماس داشتی، اونم از خر شیطون پایین بیا نیس! هرکی بخواد کدخدا بشه، جونش پای خودشه. ولی یه راهی وجود داره، اونم اینکه حیدر خیال نمیکنه زن بتونه کدخدا باشه، واسه ی همین خسرو خان گفته موقت خاتون، یعنی من، بشم کدخدا و امور رو پیش ببرم تا قضیه ی حیدر فیصله پیدا کنه. بعدش که همه چی برگشت به روال عادی اونوقت مث سابق یه مرد رو میزاریم که بشه کدخدا….
ملعلی که چشماش گرد شده بود یهو زد زیر خنده. همچین میخندید که دیفالهای سیاهچال هم مث شونه هاش میلرزید.
گفت: خیال کردی کسی زیر بار میره؟ کافیه همین رو بگم اونوقت کل ده مث من روده بر میشن از خنده. میگن بزار حیدر ما رو بکشه ولی زیر بار خفت دستور گرفتن از یه زن نریم. چی خیال کردی خاتون؟ انگاری تو بیشتر از من تو هپروت سیر میکنی….
باز زد زیر خنده….
گفتم: ببر صداتو ملا تا نبریدمش. گور پدرشون خندیدن. اونا و تو با هم! تو بچگی از ترس ننه شون هفت تا سوراخ قایم میشدن، حالا کدخدایی زن براشون خفت داره؟ اگه ننتون ظفت و رفتتون نکرده بود که تو گه خودتون غوطه میخوردین تا بمیرین. حالا ماها اَخ شدیم؟ بد شدیم؟
گفت: اینا که داری میگی حرفه ضعیفه. کسی زیر بار نمیره!
گفتم: تو بگو، اگه زیر بار نرفتن خودم بلدم چکار کنم. فقط بدون، بخوای حرف بیخود بزنی و این چیزی که گفتی رو بندازی سر زبون اونا همونجا میگم آدمای خان کلکت رو بکنن….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…