قسمت ۱۱۵۰

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۱۵۰ (قسمت هزار و صد و پنجاه)
join 👉 @niniperarin 📚
پا شد و همینطور که دعا میکرد کلاهش رو گرفت تو دستش و دوید از قلعه بیرون…
فرداش یکی از آدمهای خسرو اومد دم و اتاق و صدام کرد. خیال کردم خسرو برگشته. تندی چارقد انداختم سرم و رفتم بیرون.
گفتم: هان خسرو خان اومده به سلامتی؟
هول داشت. گفت: نه خاتون. ملعلی… ملعلی….
گفتم: زود بنال ببینم. ملعلی چی؟
گفت: دیشب کلی عربده کشید. محل نگذاشتیم طبق گفته ی خودتون. فقط آب و دون گذاشتیم جلوش! الان که رفتیم سراغش دیدیم به حال نزار افتاده کف سیاهچال. نگو دیشب خودشو کلی کوفته تو در و دیفال. اگه به دادش نرسیم مردنش حتمیه…
گفتم: خب؟ جهنم. تو چرا ناراحتی؟
سرش رو زیر انداخت. گفت: هیچی خاتون. گفتم حالا خسرو خان بیاد ببینه ملعلی زبونم لال مرده، اونوقت ما رو مقصر ندونه و بخواد انتقام اونو….
گفتم: بسه مزخرفات. من گفتم بندازینش اون تو، خودمم جواب خان رو میدم. تو هم دیگه واسه این چیزا بیخود نیا هول بنداز تو دل آدم. وایسا به کاری که بهت گفتن برس. بعدش هم نترس، این به راحتیا جون به عزرائیل نمیده!
یارو رفت. ولی راستش خواهر جدی جدی هول افتاد تو دلم که نکنه این یکی هم بمیره و خسرو بیاد طلبکارم بشه!
تا ظهرش خوب فکرامو کردم و بعدش رفتم سراغ ملعلی تو سیاهچال. حالش وخیم بود و نای ناله هم نداشت. افتاده بود روی زمین نمور و چسناله میکرد.
گفتم: هان ملا؟ احوالت چطوره؟ بازم هر غلطی دلت بخواد میکنی و هر یامفتی از دهنت در بیاد بار این “ضعیفه” میکنی؟
زیر لب یه چیزی گفت. مفهوم نبود. رفتم جلو و نشستم بالاسرش. گفتم: هان صدات رو نمیشنفم. نکنه ریق رحمت رو سر کشیدی و روحت داره تاله میکنه؟
چیزی نگفت. یه نخود تریاک گرفتم جلو دماغش. یهو انگار روح تو جون مرده دمیده باشن چشماش را تا ته واز کرد و گفت: بده من… بده لامصب… دارم میمیرم….
گفتم: مردن که میمیری! چشمت کور. اینو آوردم جای چوب فلک بدم این گماشته ها، ساعتی یه بار نشونت بدن. تو هم بمیر تو حسترش!
چمباتمه زد یه گوشه و گفت: نکن با من پیرمرد اینطوری… من جای آقاتم… خوب نیست که…
توپیدم بهش: اسم آقام رو نیار. وگرنه میدم در دهنت رو بدوزن. امیدت هم به خسرو نباشه که تا نیومده خودم چالت میکنم…
گفت: غلط کردم ضعیفـ…. خاتون، چی میخوای از جونم؟ اصلا هزار بار گه خوردم… بزار برم پی کارم، بزار برم ایل….
گفتم: میزارم. ولی شرط داره.
گفت: هرچی باشه قبوله…
تریاک رو دادم دستش. گفتم: فعلا اینو بگیر که گوشات بشنفه، هقلت هم کار کنه، تا بگم بایست چکار کنی….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…