قسمت ۱۱۴۰

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۱۴۰ (قسمت هزار و صد و چهل)
join 👉 @niniperarin 📚
حس غریبی داشتم! برای مدتی که خسرو نبود من خان ده بودم!…
طرفای غروب بود که یکی از نوکرای خسرو اومد صدام کرد. گفت این پیرمرده، اقبال، اومده دم در قلعه میگه با حلیمه خاتون کار دارم!
گفتم: بگو بیاد تو پنج دری ببینم چکار داره.
یکم به خودم رسیدم و رخت خوب پوشیدم و چارقد حریر انداختم سرم. هر چی بود الان که جای خان بودم و امورات دستم بود بایست ریختم هم یه طوری میبود که تا یکی مث اقبال چشمش میوفته بهم خیال نکنه از این زنهای هرتی پرتیم و ازم حساب نبره!
رفتم تو پنج دری. نشسته بود و چپقش رو چاق کرده بود و لنگش رو هم انداخته بود رو لنگش. اصلا انگار نه انگار! نه سلامی نه علیکی. همینطور چشم دوخت تو چشمام و انتظار سلام هم داشت.
بادی انداختم به غبغب و اخمهام رو کشیدم تو هم و محکم گفتم: کاری داشتی؟ خواسته بودی منو ببینی.
یکم بر و بر نگام کرد و گفت: رو حساب سفارشی که خسرو خان کرد وقت رفتن، اومدم ببینم حالا مرد تو خونه نیست چیزی کم و کسر ندارین؟ هر چی باشه دیگه من کدخدای اینجام و دست و بالم وازه. اگه چیزی میخواین یا کاری دارین به اهالی بگم براتون انجام بدن! مابقی امور مربوط به اهالی رو هم تا خسرو خان برگرده خودم حواسم هست…
دیدم هنوز هیچی نشده چشم خسرو را دور دیده و هوا ورش داشته. بایست همین اول کار گربه رو دم حجله میکشتم و نوکش رو میچیدم.
گفتم: ما چیزی کم و کسری نداریم. داشته باشیم هم خودم امر میکنم آدمای خسرو خان فرز ردیف میکنن. حتمی بهت گفته که تو نبودش من همه کاره ی اینجام! تو هم خیلی تند نرو. هنوز کدخدا نیستی، بایست خسرو خان برگرده، بیاد از من پرس و جو بکنه که تو نبودش همه چیز روی روال بوده یا نه، بعد اگه همه چی درست بود اعلام میکنه که کدخدایی. تا اون موقع هم هم خوب حواست جمع کارت باشه، هم گوشت به من، که بعدا تو ذوقت نخوره!
همونطور که با حیرت زل زده بود بهم، چپقش رو تکوند و هل داد تو کیسه اش و گفت: عجب! که اینطور. اونوقت خیال میکنی تو ضعیفه تک و تنها از پس اداره ی این مردم برمیای تا وقتی خسرو خان نیست؟ نه ننه جون! این مردم قلق خودشون رو دارن. بایست با زبون خودشون باهاشون حرف زد. تو هم هرکی هستی واسه خودتی. به قول قدیمیا سگ ماده تو لونه ی خودش شیره! حرفت بیرون این قلعه خریدار نداره. یکی بایست باشه غیر از خودت تا اینا حرفت رو بخونن و خیال کنن از دهن خسرو خان دراومده. اون یکی هم منم! باهام راه بیای تا وقتی خسرو خان نیست، آب از آب تکون نمیخوره…
گفتم…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…