قسمت ۱۱۲۷

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۱۲۷ (قسمت هزار و صد و بیست و هفت)
join 👉 @niniperarin 📚
خسرو عصبانی ول کرد و رفت. سحرگل گفت: پر بیراه هم نمیگه خاتون! اگه خسرو بخواد به حرف این یارو وقعی بزاره که بعد از چند وقت همه ی ده میشه زنای بیوه و دخترای مجرد حریص! اونوقت بعید نیس که آتیششون بیوفته تو قلعه و دومن من بدبخت رو هم بگیره!
گفتم: چه حرفا میزنی سحرگل. حالا اون خریت کرده یه چیزی از دهنش در رفته. بعدش هم چه آتیشی؟ چه کاری به تو دارن زنای ده؟
با دلنگرونی گفت: همین دیگه! اونوقت هر روز یکدومشون به یه بهونه ای میان تو قلعه! خسرو هم که نعوذبالله معصوم نیست که دلش نلرزه و پاش به راه خطا نره. برزو خان با اون همه ادعا و کبکبه دبدبه روزی یه بار دل میبازه، اینم که پسر اونه، مبرا نیست از این حرفا!
بعد هم انگار اسپند رو آتیش شد، شروع کرد خودخوری کردن و هی با این دستش زد پشت اون دستش و گفت: وای خاتون! بدبخت شدم. برم ببینم خسرو کجاست!
بعد هم مث شاش دستپاچه دوید…
چیزی نگذشته بود از این قضایا که توی ایوون چشم انداختم توی ده ببینم چه خبره که دیدم فانوس به دستها دارن میان اینطرف.
جلد رفتم خسرو رو پیدا کردم و بهش خبر رو رسوندم. دستور داد در قلعه رو ببندن و آدماش هم حاضر باشن. خودش هم رفت بالای بارو. مردم جمع شدن جلوی قلعه و چندتایی از بزرگون ده اومدن پشت در و التماس پشت التماس به دربون قلعه که بایست خسرو خان رو ببینن.
قبل از اینکه خسرو بخواد بره جلو و خودی نشون بده گفتم: دیدی خسرو خان؟ دیدی حربه ای که سوار کردم کارساز بود؟ حالا بگو هرچی بدبختی داری سر منه!
یه پوسخندی زد و گفت: پیش شما گردن ما از مو باریکتره دایه، ولی حالا وقت خوبی نیس واسه گوشه و کنایه. بزار قائله ختم بشه، بعدش من اینجام و توهم اینجا. هرچی خواستی از این حرفا بخون تو گوشم!
رفت ایستاد جلوی بارو و داد زد: چه خبرتونه مردم؟ باز که همتون راه افتادین اومدین اینجا! مگه نگفته بودم دو سه نفر بیشتر نیان که کدخدا رو ببینیم کی باشه؟
ولوله ای توی جمعیت بود. یکی از پیرمردا گفت: دستمون به دومنت خسرو خان. دم غروبی مگه نشنفتین چه اتفاق شومی افتاد؟
خسرو گفت: شوم؟! چه اتفاقی شوم تر از بلاهایی که این چند روز تو این ولایت پیش اومد؟
پیرمرد گفت: روح حیدر اومده محض انتقامجویی! اومدیم پیش شما محض چاره جویی. اون که از ما کینه داره و به حرفمون گوش نمیده. ولی زنده اش که از شما حرف شنوی داشت، حتمی مرده اش هم داره! اومدیم که واسط و ضامن ما بشین. روح اگه کینه بگیره، بود و نبودمون رو به آتیش میکشه! علی الخصوص که روح حیدر باشه. پر از کینه!!
خسرو گفت…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…