قسمت ۱۱۲۶

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۱۲۶ (قسمت هزار و صد و بیست و شش)
join 👉 @niniperarin 📚
صدای روح حیدر از بالای تپه پیچید توی ده که گفت: آهای دهاتیا! اینور دهیا، اونور دهیا! شمایی که همدست سلیمون شدین و خونه ام رو به آتیش کشیدین، تنم رو سوزوندین و روحمو خراشوندین! منم حیدر! از زیر خاکسترم پا شدم! همون خاک سیاهی که هنوز گرمه و زیرش آتشی به پاست. منم اون آتش! اومدم که به خاک سیاه بنشونمتون! همونطور که سلیمون رو نشوندم و به روز نکشیده انتقامم رو ازش گرفتم! اومدم که خواب شب رو برتون حروم کنم و زندگی روزتون رو سیاه! که لیاقت جماعت دورنگی مث شما بیش از آتش جهنم نیست! همتون میدونستین سلیمون خدعه کرده، ولی با یه ندایی که داد، کور و کر شدین و دست بیعت طرفش دراز کردین! طمع کردین و فکر شومش رو خریدار شدین، نقشه ی قتل تنها دلسوز و خادم این ولایت، پسر خان رو کشیدین! وای بر شما مردم نمک نشناس! دستتون رو که رو کردم، همدست شدین و امونم ندادین. حالا این منم که اومدم اومنتون رو ببرم! از امشب، هر شب، یه نفر بایست تقاص خون من و نقشه ی شومی که داشتین رو بده….
روح حیدر توی صورش دمید و با پایین اومدن خورشید تو تاریکی گم شد. فانوسها توی ده شروع کردن به اینور و اونور دویدن و همهمه ای توی همه ی ده پیچید.
سحرگل که این چیزا را شنفته بود و مردم مضطر رو میدید هم هول کرده بود و هم ذوق زده شده بود.
خسرو گفت: چه زری داره میزنه این پدرسوخته؟! این جفنگیات چی بود گفت؟ من که نگفته بودم اینطوری بگه! همه اش به درک، این مزخرفات چی بود آخر کلومش که هرشب یکی بایست تقاص پس بده؟ نگفتم نمیشه به اینا اعتماد کرد! هر حرف یامفتی خواست از تو تمبونش درآورد و گذاشت سر زبونش!
گفتم: سخت نگیر خسرو خان! هول کرده لابد، لب کلوم رو گفته! حالا که میبینی جواب داده. همه افتادن به تکاپو. خواب و خوراک ازشون گرفته میشه از امشب.
گفت: چی میگی دایه؟ اگه هر روز یکی تو این دهات تقاص پس نده که ریده میشه به روح حیدر! نمیگن این چه روحیه که اومده یه چیزی گفته و بعد هم زیرش زده؟ بعدش هم مگه این ده چندتا آدم داره؟ روزی یکیشون هم بمیره به ماه نکشیده همه ی زنها بیوه شدن!
گفتم: حرص نخورین خسرو خان. یه طوری جمع و جورش میکنیم. همینطوری که یه روح میتونه بگه بایست تقاص پس بدین، میتونه بعدش هم بیاد راهشو بزار جلو پاشون که چکار کنن تقاص پس ندن! اصلا یه طورایی بهتر هم شد!
خسرو عصبانی ول کرد و رفت. سحرگل گفت…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…