قسمت ۱۱۱۰

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۱۱۰ (قسمت هزار و صد و ده)
join 👉 @niniperarin 📚
قبل از اینکه کسی چیزی بگه حیدر گفت: خان، ما رو به خیر و شما رو به سلامت. من از خیر کدخداگیری گذشتم. یکی از همین ریش سفیدا رو به سیاق قدیم بزارین کدخدا و منو رها کنین!
یکی از پیرمردا گفت: هذیون میگه این خسرو خان! دیشب تک و تنها تو اون قبر بوده و جاش تنگ، به مخش هم فشار اومده. البته هرچی شما صلاح بدونین، ولی این الان خودش ملتفت نیس چی داره میگه. وصیت کدخدا بوده، اینم که دووم آورده یه شب تا صبح، نمیشه که به این مفتیا از زیر این کار شونه خالی کنه!
بقیه حرف اون رو تصدیق کردن و چندباری پشت سر هم گفتن “صحیح است… صحیح است…”
حیدر به حال التماس گفت: مگه زور و اجباری تو کاره خان؟ من نمیخوام کدخدا بشم. بایست به کی بگم؟ هنوز نمرده، دیشب تا صبح داشتم جواب نکیر و منکر میدادم و بازخواستم میکردن. بیخود بیخود بلانسبت، سر هیچی چندتا چوب نیمسوخته حواله ام کردن و زدن تو نومه ی اعمالم. دور از جونم اگه یه روز بیوفتم بمیرم اون دنیا بد حساب کتابی داره، بایست مو به مو همه چی رو توضیح بدم. اصلا هرچی بین من و آقام و کدخدا بوده تموم شد و رفت! من از حقم گذشتم. به خدا منم میخوام زندگی کنم، هنوز عذبم، زن و بچه ای ندارم با این سن و سال…
تازه فهمیدم خواهر، دیشب همونجا تو قبر هم بهم دروغ گفته و سرم کلاه گذاشته بی همه چیز. گفته بود زن گرفته اینجا که موندگار شده! اگه خبر داشتم که واسه همین دروغش نومه ی اعمالش رو کلا سیاه میکردم و همچین عذاب سنگینی براش مینوشتم که تا عمر داره مث موش بره تو هفتا سوراخ قایم بشه از ترس…
همون پیری که زبون اهل ده شده بود گفت: خان، به اراجیفش گوش ندین. مگه دست خودشه که بخواد رو حرف شما حرف بزنه و زیر قول و قرار و وصیت کدخدا بزنه؟ همه ی این جماعت حاضر به کدخدا قول دادن که بعد از اون حیدر بشه کدخدا! اصلا اون خدا بیامرز خودش با برزو خان و قبل تر از اون هم با خان والا در مورد این چیزا حرف زده بود و اون دو بزرگوار هم قبول کرده بودن حرف کدخدا رو….
خسرو که بهت زده داشت به حرفاشون گوش میداد گفت: من سر در نمیارم از این حرفا!
بعد رو کرد به حیدر و گفت: مردک! تا دیشب یه طور دیگه بودی، حالا یهو از این رو به اون رو شدی؟ ملتفت نمیشم چرا یه شب تا صبح یهو رنگ و رأی عوض کردی….
بعد هم رو کرد به بزرگون ده و گفت: حالا شما هم چه اصراری دارین به کدخدا شدن این که میگین داره هذیون میگه؟ اصلا رسم بر این بوده از قدیم که بزرگ ده بشه کدخدا. همین تو که سر و زبون داری و خوب هم از پس کارای اینا برمیای. اصلا خود تو بشو کدخدا!
پیری یهو رنگش پرید و افتاد به التماس که خان از این مورد بگذره و یکی دیگه رو انتخاب کنه.
تا این حرف شد، بقیه هم زود میدون رو خالی کردن….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…