قسمت ۱۱۰۵

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۱۰۵ (قسمت هزار و صد و پنج)
join 👉 @niniperarin 📚
من موندم و تاریکی قبرستون و صداهایی که داشت از توی زمین می اومد…
ترس همه ی وجودم رو گرفته بود. چند لحظه ای بی صدا و بی حرکت موندم سر جام و با چشمهای گشاد فقط دور و برم رو برانداز کردم ببینم چیزی تو اون تاریکی تکون میخوره یا نه! وقتی مطمئن شدم که خبری نیست، دولا دولا خزیدم طرف قبری که حیدر توش محبوس بود. صداش فروکش کرده بود و دیگه ممتد فریاد نمیکشید. گوشم رو چسبوندم به زمین. چند لحظه یکبار فریاد میکشید و کمک میخواست، بعد انگار که صبر کنه ببینه جوابی از کسی میشنوه یا نه، ساکت میشد و چند لحظه بعد باز دوباره صداش در می اومد.
دست خالی تو اون تاریکی نه توانش رو نداشتم که بتونم از توی قبر درش بیارم، نه راسیاتش خواهر به دلم بود که این کار رو بکنم. میترسیدم نکنه روی قبر رو پس کنم و همراه حیدر از تو زمین، کدخدا یا فرشته های عذابش بیان بالا و من رو هم اسیر خودشون کنن و ببرن اون پایین. نکنه هنوز نمرده گیر انکر و منکر بیوفتم و مجبور بشم به جواب سوالهایی که تا خود قیامت طول میکشید!
خواستم پاشم و راه بیوفتم برم که باز صدای حیدر در اومد. یهو فکری به سرم زد! حالا که اون اینجا گرفتار بود و منم حاضر، میتونستم اون چیزایی که میخوام رو ازش بپرسم! نه رو تو رو بودیم و نه منو میدید و دستش بهم میرسید که بخواد بعدا برام شر بشه.
دور و بر قبر رو برانداز کردم. یه جایی بین دوتا از تخته ها فاصله افتاده بود و راه داشت به پایین. دراز کشیدم روی زمین و سرم رو بردم بالای شکاف.
حیدر دوباره صداش دراومد: آهای لامصبا منو در بیارین از این تو… کسی صدام رو میشنفه؟
دهنم رو بردم نزدیک شکاف و داد زدم: چرا اینقدر هوار میکشی توی قبرستون؟ واسه زنده ها که آرامش نمیزارین، حالا اومدی خواب مرده ها رو هم آشفته تر از اینی که هست کنی؟
چند لحظه ساکت شد و بعد با یه صدای لرزون گفت: تو کی هستی؟ این بی پدر مادرای نامرد که منو داشتن میگذاشتن این تو زن بینشون نبود!
یکم مکث کردم. یه فکری کردم و گفتم: من کسی رو نمیشناسم. اومدم کارمو انجام بدم و برم. هرکسی میره تو قبر، شب اول سوال و جوابش با منه! میپرسم، بی کم و کاست و بی دروغ و دلنگ جواب میدی. دروغ تو کارت باشه عذابت چند برابره! فهمیدی؟
حیدر که انگار باورش نمیشد اول مکث کرد و بعد با صدای لرزون شروع کرد به التماس و خواهش که…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…