🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۰۹۴ (قسمت هزار و نود و چهار)
join 👉 @niniperarin 📚
راهمو کشیدم و اومدم بیرون. خواستم برم طرف عمارت خودم که برزو صدام کرد. سرخ شده بود و عصبانی، کارد میزدی خونش در نمی اومد. تند تند اومد طرفم و گفت: چی میگه این شهربانو حلیمه؟
مات نگاش کردم. گفتم: شما پیشش بودی خان، از من میپرسی؟!
گفت: میگه گم شدن مظفر خان زیر سر زن خسرو بوده! تو هم در جریان بودی!
چشمام گرد شد! نمیدونم همینطوری الله بختکی پرونده بود، یا جایی گاف داده بودم و بو برده بود. گاسم سحرگل خراب کرده بود همه چی رو! نباید جلوی برزو وا میدادم.
یه قیافه ی متعجب به خودم گرفتم وگفتم: والا خان من بی تقصیرم! روحمم خبر نداره از هیچی! گفتم به شهربانو، استخون ترکوندم تا تونستم بچه رو پیدا کنم. چه جاهایی که دیشب نرفتم. زهره ام آب شد تو تاریکی قبرستون و حموم خالی زنونه، شهربانو با سحرگل بَده و سر ناسازگاری داره چرا منو قاطی دعواشون میکنه؟ من در جریان چی بودم؟
خان چشماش رو تنگ کرد و براق شد بهم. گفت: خودتو نزن به کوچه ی علی چپ حلیمه. من تو رو میشناسم! ه نقشه ای ریخته بودین تا من نبودم؟
گفتم: به جون شما برزو خان نقشه ای تو کار نبوده! اصلا رو چه حساب این حرفو زده؟ دلیل و مدرکش چیه؟
گفت: حلیمه میگه چندباری زن خسرو جلوش سبز شده و خواسته بچه رو بگیره ازش! یه بار هم یواشکی اومده بوده تو اتاق و بچه رو ور داشته بوده که در بره از پنجره، شهربانو سر میرسه، خیال کرده آل اومده، ولی میبینه سحرگله! بعدش هم به تو گفته، تو هم انکار کردی و کاسه کله دادی دستش!! الان هم یه پا وایساده که از جون خودش و بچه اش میترسه! بایست اینا برن از این عمارت. برگردن همونجایی که بودن!!
داشتم شاخ در می آوردم خواهر! گفتم: زنت زده به سرش برزو خان! همچین چیزی نبوده! یه روز منو صدا کرد گفت یه همچین خوابی دیدم، گفتم صدقه بزاره کنار محض رفع بلا. گفتم آخه سحرگل چه کارش به کار اون و بچه اشه؟ گفت هراسم از اینه که خوابم تعبیر بشه! از بس ترسید به سرش اومد، اون که کی برده بود مظفرخان رو خدا میدونه. هرکی برده بود که من پیداش کردم تو امومزاده و آوردمش، سحرگل هم که اینجا بوده. شهربانو خواب و خیالش رو قاطی کرده با واقعیت. حتمی مشاعرش از کار افتاده! که اگه اینطور باشه طبیب لازمه. خطر داره! یهو یه کاری دست بچه ات میده! اصلا با این حالش از کجا معلوم دست خودش تو کار نبوده؟ بدش نمیاد من و سحرگل و خسرو خانت رو از دور و برت پِر بده! نقشه رو اون کشیده، نه ما.
برزو که گیج شده بود گفت: برو فعلا پی کار و زندگیت. به کسی هم حرفی نزن تا خودم تکلیف قضیه رو روشن کنم. دهن لقی نکنی پیش خسرو و زنش…
راهشو کشید و رفت. خواستم برم پیش سحرگل و بگم که دستمون رو شده و بعید نیس برزو خان همین امروز و فردا عذر همه مون رو بخواد. هرچی باشه اون سوگولی حالا دیوونه اش رو با بچه ی تازه به ریق افتاده اش ترجیح میداد به ماها!
وسط راه منصرف شدم. دیدم حالا بفهمه تازه میپیچه به پر و پای خسرو و یه شر دیگه به پا میشه. بهتر دیدم این منجلاب رو هم نزنم بیشتر ببینم خود برزو میخواد چکار کنه. برگشتم عمارت خودم.
عصر بود که یکی از نوکرا اومد خبر کرد که برزو خان امر کرده برین پیشش. تندی چارقدم رو سرم کردم و رفتم. تا رسیدم، سحرگل و خسرو هم اونجا بودن و جفتشون توی باد!!
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…