قسمت ۱۰۹۰

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۰۹۰ (قسمت هزار و نود)
join 👉 @niniperarin 📚
همینکه سرک کشیدم اونور ببینم چه خبره، دیدم آدمای برزو با اسب رسیدن در امومزاده و اونجا رو قرق کردن و چندتاییشون اومدن داخل…
اگه بچه رو میدیدن و میشناختن کارم زار بود. میبردن تحویل برزو خان میدادنم و بعدش دیگه خدا میدونه چه روزگاری ازم سیاه میکرد! اولش خواستم بیخیال مظفر خان بشم و از همون دیفال کوتاه بپرم تو جعده و همه چی رو تموم کنم. بیخیال مظفر شدن می ارزید به یه عمری خفت و خواری کشیدن و بی آبرو شدن!
همه ی این فکرا رو کردم خواهر، حتی نیم خیز شدم که بپرم سر چینه ی دیفال و برم توی جعده و خودمو از این بند رها کنم، ولی نشد. انگار مظفر خان شایدم ننه اش، یه طنافی بسته بودن به پام و نمیگذاشتن دل بکنم. گفتم بزار برگردم، یه نگاه آخری هم بهش بندازم که دلم قرص بشه اون دوتا خواهر حواسشون بهش هست و بعد برم، برزو خان رو که میشناختن دورادور، لابد میدیدن من نیستم می آوردنش دم عمارت تحویلش میدادن!
کهنه ها رو از رو درخت جمع کردم و یواشکی از تو باغچه زدم بیرون و سرک کشیدم. آدمای برزو رفته بودن توی صحن. از کنار یه دیفال که دیده نشم رفتم طرف حجره و همینکه خواستم سر پیچ دیفال سرک بکشم و یه نگاهی به جلوی حجره بندازم، یهو یکی از اون دوتا خواهر مث جن جلوم سبز شد. دلم ریخت، رنگم پریده بود. گفتم حتمی بو برده و الانه که سر و صدا راه بندازه و لوم بده!
یهو خواهرشو صدا کرد و گفت: اومد… اینجاس…
گفتم: چی شده؟ نکنه بچه نا آرومی میکنه؟ به خدا….
پرید تو حرفم. گفت: نه! راسیاتش ما بایست بریم سراغ یه فال بین و تا ظهر نشده برگشته باشیم خونه! وقت موندن نداریم تا کهنه ی بچه ات خشک بشه، دیرمون میشه. بی زحمت خودت خواستی بری در حجره رو ببند و چفتش رو بنداز…
یه نفس راحتی کشیدم. همینکه رفتند دویدم تو حجره و درش رو از اونور بستم که کسی نتونه ما رو ببینه. نیم ساعتی منتظر شدم و بعد آروم رفتم و یه نگاهی انداختم بیرون و مطمئن شدم که آدمای خان رفتن.
کهنه ی مظفرخان رو بستم و اومدم بیرون. هرچی حساب کتاب کردم با خودم دیدم نمیتونم یه عمری فراری باشم و همش ترس داشته باشم که آیا عالم چی میشه و چی نمیشه.
مظفر خان رو قایم کردم زیر چادرم و رفتم طرف عمارت!!

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…