قسمت ۱۰۷۵

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉

#مادر_شدن_عجیب_من ۱۰۷۵ (قسمت هزار و هفتاد و پنج)
join 👉 @niniperarin 📚
سحر گل دوید سر دولابچه، چندتا کیسه پول درآورد و با خیال راحت داد دستم و گفت: دیر نکنی خاتون. من و خسرو خان چشم انتظاریم…
اومدم بیرون. دیدم راههایی که تا حالا رفتم همش به ترکستان بوده. نه جادوی ننه جواب داد واسه توران، نه دعاهای مشتی خانوم. راه چاره این نبود. زدم بیرون از عمارت و سرگردون شروع کردم اینور و اونور رفتن بلکه چیزی به چشمم بخوره و گشایشی بشه! زیر بازارچه نشستم رو یه سکو که کمی خستگر در کنم. شلوغ بود و مردم تو رفت و اومد. همونوقت یه زنی اومد دم حجره ی عطاری که روبروم بود. یه بچه تو بغلش بود و یکی دیگه هم پته ی چادرش رو گرفته بود. سلام علیک کرد، عطار یه بسته داد دستش و گفت: هرچی حاج باسم گفته بود رو گذاشتم توش، فقط یادت باشه آویشن و زعفرونش رو خودت نخوری، کنجد و عسل هم همینطور!
زن با لهجه ی عربی گفت: یکباره بگو هیچی نخورم حاج عطار! مگه میشه غذا بی زعفرون و ادویه جات؟ عسل و کنجد هم که قوت داره، نخورم با این چندتا بچه دیگه رو پا نمیمونم! باید قوتی باشه برای نگهداری این تخم جنها؟
عطار گفت: مگه آبستن نیستی؟ اینها رو بخوری بچه ات میوفته باز. بس نیس هفت تا شکم زاییدی چهارتاش وسط راه سقط شده؟ واسه همین چیزاس دیگه! چند وقت نخور نمیمیری که. دیروز هم دیدم حاج باسم جگر سیاه گرفته بود، جلوش رو گرفتم، گفتم نکن مرد، گناه داره این زن. کافیه اینو به خوردش بدی تا این یه بچه هم از دستت بره. گوش کرد. اومد همینجا پشت حجره به سیخ کشید کباب کردیم خوردیم. یه ذره امساک کن تو این چند ماه. حاجی هنوزم چشم به راه یه پسره.
زن چند کلمه ای عربی گفت. نفهمیدم حرف عطار رو قبول کرد یا داشت فحشش میداد. بسته رو از دستش گرفت و چند بار وسط حرف عطار گفت” ماشی… ماشی” بعد هم راهش رو کشید و رفت.
پا شدم. رفتم دم مغازه عطاری. یه کیسه پول رو گذاشتم رو پیش خون.
گفت: هان خواهر؟ چی میخوای؟
گفتم: همش رو زعفرون و آویشن و کنجد و عسل بدین!
چپ چپ نگام کرد. در کیسه رو وا کرد. گفت: برای مجلس میخوای؟ خیلی میشه با این پول!
گفتم: آره! مجلس عروسی داریم! هرچقدر میشه بده!
یه مبارک باشه گفت و اندازه یه خورجین پر کرد داد دستم. رفتم سر راه دوتا جگر سیاه هم گرفتم و برگشتم عمارت!!

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…