قسمت ۱۰۶۶

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۰۶۶ (قسمت هزار و شصت و شش)
join 👉 @niniperarin 📚
مشتی خانوم گفت: دستمون انداختی زن حاجی؟ این دیگه چه صیغه ایه امروز راه انداختی؟
گرگ آقا که رنگش پریده تر از قبل شده بود گفت: مگه قلی خان اومده؟
با سر اشاره کردم آره.
گفت: نامرد بی همه چیز. سه تا رفیق همه چی تمومم رو کشته، بازم دست وردار نیس. حتمی اومده دنبال من. تو که راپورت بهش ندادی؟ میدونی که پای خودتم گیره این وسط زن حاجی. اگه اومدی و حسابمون رو حواله میدی به زیر کـون قلی خان که که از خیر پولم و حق بچه یتیمهای رفیقام بگذرم، نمیگذرم!
مشتی خانوم گفت: همینو بگو! یه کاره نرفته برگشته که حق اونا رو بالا بکشه! عجب دوره زمونه ای شده. کاش اون روز کور و کر شده بودم و ندیده بودمت تو مجلس دعا، کاش زبونم بریده بود و دستم شکسته بود و خیرم بهت نمیرسید که خیر ندیدم ازت. من ساده رو بگو که باورم شده ضعیفه راستی راستی پول رو آماده کرده…
گفتم: خوبه خوبه، خیلی دور ورندار مشتی خانوم. اگه کاری برام کردین، حق الزحمه اش رو هم گرفتین. خبط کردم از اول به تو و این گرگ اعتماد کردم! بایست پشت دستمو داغ میکردم از همون دفعه ی اولی که دعای تقلبی بهم انداختی. حالا هم دستتون با هم تو یه کاسه اس. از این قمار باز انتظار میرفت که بخواد سوسه بیاد تو کار و شیره بماله سرم، ولی از تو که سن و سالی ازت گذشته و ادعای دین و ایمون و دعا داری انتظار نداشتم که بخوای شریک دزد بشی و رفیق قافله. قلی خان اومده، همه چی رو هم واسه برزو تعریف کرد. خودم اونجا بودم، با همین گوشام شنفتم که چی شده و چی نشده.
مشتی خانوم گفت: وایسا! پیاده شو با هم بریم. هر چی هیچی نمیگم و کوتاه میام بیشتر دور ور میداری زن حاجی! هزارتا تهمت زدی، فقط به خاطر این بچه که مریض و علیل افتاده این گوشه و اون موچولی که هنوز چشم و گوشش وانشده هیچی بهت نگفتم. منظورت از این حرفا چیه؟ خوبه چشمای کور شده ات دید که این بدبخت تیر رفته بود تو تنش، خودت طبیب آوردی بالاسرش. غیر از اینه؟ دیگه دروغ و دلنگمون چیه که وایسادی گنده میگی و نیش و کنایه میزنی؟
گرگ آقا با شنفتن حرفای مشتی خانوم، یهو شیر شد و گفت: دِ همینو بگو! اصلا خودم با همین زخمم الان پا میشم میرم سراغ اون نامرد. بایست انتقام خونی که ریخته رو بده!
گفتم: تو زور نزن، تکون هم نخور که یهو پیزیت در میره! سپردم قلی خان رو خستگیش که در رفت و عرقش که چایید، بیارن اینجا، اونوقت معلوم میشه که کی چند مرده حلاجه و اون سه تا که میگی رو کی کشته! اگه مردی تا رسید وایسا تو روش و انتقامت رو بگیر!!
گرگ آقا رنگ به روش نموند. انگار نه انگار که تیر خورده، مث فشنگ از جاش جست و گفت: داری یه دستی میزنی زن حاجی، میدونم دروغ میگی…
گفتم: تو خیال کن اینطوره، به ساعت نکشیده معلوم میشه کی راست گفته کی دروغ. من اینجا و توام اینجا…
لنگ لنگون از اتاق اومد بیرون. مشتی خانوم گفت: چت شد خاله؟ بزار بیاد، خودم جرش میدم این مرتیکه رو. نترس از این رستم صولتهای افندی پیزی…
گرگ آقا گفت…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…