قسمت ۱۰۶۵

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۰۶۵ (قسمت هزار و شصت و پنج)
join 👉 @niniperarin 📚

چادرم رو انداختم سرم و رفتم طرف خونه ی مشتی خانوم…
چندباری با حرص کوبیدم به در. موچولی از تو دالون داد زد: هووووی چته درد گرفته؟ ایشالا بزارمت لاجرز دیفال، جز جیگر زده!!!
هرچی ننه اش بهش گفته بود رو مث طوطی داشت بلغور میکرد. در رو که وا کرد گفتم: ننه ات جز جیگر بزنه. بچه اینقدر دهن ول؟ پدر سوخته….
وانیساد. دوید تو. پشت سرش رفتم. مشتی خانوم داشت داد میزد که: چته ننه؟ کیه پشت در که همچین داری ردیف میکنی پشت هم؟
هنوز موچولی فرصت جواب دادن پیدا نکرده بود که خودمو فرز رسوندم تو حیاط و داد زدم: منم!
یه نگاه تلخی بهم انداخت و گفت: خیال نمیکردم به این تندی بیای واسه پرداخت دینت! ماشالا نرفته برگشتی!
گرگ آقا از تو اتاق داد زد: کیه خاله؟ صدای زن حاجیه؟
مشتی خانوم گفت: آره خاله. برگشته محض تسویه حساب…
داد زدم: آره، خودمم. مشتی خانوم راست میگه، اومدم واسه تسویه حساب. دلم طاقت نیاورد ببینم اهل و عیال توی علیل و اون سه تا که جون دادن سر گشنه زمین بزارن امشب!
سگرمه های مشتی خانوم وا شد از هم و تعارف کرد: بفرما زن حاجی تو اتاق. بد اینطور وایسادی تو حیاط!
رفتم طرف اتاقی که گرگ آقا توش خوابیده بود و وایسادم تو درگاه.
گفتم: نه همینجا خوبه!
گرگ آقا گفت: دستت درد نکنه. دنیا و آخرتت رو خریدی زن حاجی. میدونی چندتا بچه یتیم دعات میکنن امشب؟
گفتم: نه دقیقا! تو بهم بگو!
گفت: روی همدیگه یه هفت هشت تایی میشن! بلکه هم بیشتر! اگه تاوون خون اون بنده های خدا هم میگذاشتی رو حسابشون که دیگه حرف تو کارت نبود…
گفتم: بزار حالا یه جای حرف و حدیث هم بمونه که خیلی خشک و خالی نباشه!
گفت: هرطور صلاح میدونی. پس همون چهار کیسه رو آوردی…
گفتم: نه! اومدم نشونی بدم بری ورداری…
گفت: باشه مشکلی نیس. میفهمم. میخوای کسی نبینتت که برات بد نشه! خاله بیا نشونی رو ازش بگیر ببین کجاس…
مشتی خانوم دوید دم اتاق. گفت: بگو میشنفم.
گفتم: میری خونه ی برزو خان، مهمون داره الان، میری توی پنج دری، زیر پای مهمون خان که داره باهاش حرف میزنه چهارتا کیسه گذاشتم، ور میداری و میای!
گفت: وا! دستم انداختی؟ این دیگه چه رقمشه؟ میخوای ندی بگو نمیدم، این همه راه گز کردی اومدی اینجا که اینو بگی؟ یه کار نشد؟
گفتم: اتفاقا خیلی شدنیه، مهمونش قلی خانه! خون بهای خونهایی که ریخته شده و اون سه تا رفیق این گرگ که کشته شدن، زیر پای قلی خانه، اونم از جاش تکون نمیخوره، میمونه تا تو یا گرگ آقا برین پولتون رو وردارین، وگرنه بایست چهارتا کیسه پولی که گرفتی رو پس بدین تا خونه خرابتون نکنه!
مشتی خانوم گفت….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…