🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۰۵۲(قسمت هزار و پنجاه و دو)
join 👉 @niniperarin 📚
گرگ آقا پا شد و راه افتاد. مشتی خانوم موچولی رو که داشت تو مطبخ آتیش بازی میکرد گرفت به باد کتک…
عمارت که برگشتم یه سر و گوشی آب دادم. خسرو اون دور و بر نبود. رفتم سراغ سحرگل. نشسته بود جلوی آینه، وسمه بسته بود و داشت شونه ی نقره به گیسش میکشید و چپ و راست توی آینه واسه ی خودش عشوه میومد که ببینه از اینورش خوشگل تره یا از اونور! جنمش که نباشه خواهر با کرور کرور سرخاب و سفیداب هم آدم مقبول نمیشه. شتر کجاش خوبه که لبش بده؟ حالا هی شونه عوض کنه و بکشه به اون گیسهای وزوزیش! مگه درست میشه؟
گفت: بیا تو خاتون.
گفتم: تعجیل دارم. تا خسرو خان نیومده و کفری بشه از دیدنم، بایست برم.
گفت: چی شد؟ جعده ای که بایست خان و خانومش رو بفرستیم توش پیدا کردی؟
گفتم: پیدا کردم! ولی واسه ی اینکه راه واز بشه بایست خراج داد به مدخل دار.
گفت: می ارزه؟ یا مثل قبل باز پول بیخود میدیم؟
یه چشم و ابرو براش اومدم و گفتم: اگه تا حالاش بیخود بوده که بهتره بیخیال بشین. بزارین هر طور که روزگار پیش میبره، شما هم باهاش برین. بعضیا دست میبرن تو تقدیر، براشون میشه گلستون، بعضیا هم میشینن به انتظار، آخرش، عاقبتشون میشه قبرستون!! من که ذینفع نیستم! هر طور صلاح و مصلحته واسه خودتون…
پا شد از جلوی آینه. گفت: دل نازک شدی خاتون. حرف بهت میزنیم زودی بهت برمیخوره. بگو چقدره ببینم از پسش برمیام یا نه.
گفتم: ده تا کیسه پول میخواد طرف. پنج تا اول، ما بقیش هم بعد از کار.
چشماش گرد شد. گفت: دختر هم بخوام شوور بدم اینقدر نمیشه!! مگه چه خبره؟
گفتم: اگه از میدون به در کردن یه زن با بچه ی تو شکمش و از مردی انداختن شوورش، همطراز یه دختر شوور دادنه، پس نمیخواد خرج کنی، نگه دار، یکباره دختر خودت و داداش شوورت رو که تو راهه با هم عروس و دوماد کن! منم برم به زندگیم برسم!
خواستم برم که دستم رو گرفت و یواش گفت: اگه به در کردن برزو خان هم از میدون تو نقشه ات هست قبوله! حرفی نیست.
با سر اشاره کردم که هست. رفت سراغ گنجه ی اتاق و بعد از کلی معطل کردن و یه چیزایی رو اینور و اونور کردن برگشت. چهارتا کیسه داد دستم. گفت: زد قایم کن کسی نبینه. فعلا همین رو بگیر علی الحساب، مابقیش هم باشه بعد از اتمام کار.
یه سبک سنگینی کردم، لب و لوچه ام رو آویزون کردم و با بی میلی گفتم قبول.
گفت: کی منتظر دیدن نتیجه باشم؟
گفتم: گوش شیطون کر، ایشالا تو همین چهار پنج روزه کار تمومه!
چشماش برق زد. گفت: ایشالا! خدا از دهنت بشنفه خاتون. دستت سبکه، دعا کن زود سر و ته قائله هم بیاد و ما هم یه روز خوش ببینیم تو این زندگی!!
یه لبخندی زدم و گفتم: پایان شب سیه، سفید است سحرگل خانوم….
فردا صبحش آفتاب که افتاد لب چینه زدم از عمارت بیرون…
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…