قسمت ۱۰۵۱

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۰۵۱(قسمت هزار و پنجاه و یک)
join 👉 @niniperarin 📚
گفتم: به قلی خان میگی دختر شما هم عین دختر ما!
حتمی میپرسه به شما چه ربطی داره که کلی راه اومدین و خبر بد عهدی برزو خان رو بدین. ممکنه شک کنه به اینکه کاسه ای زیر نمیکاسه تون باشه. میگی کسی که یکبار قولش رو بزاره زیر پا، دفعه ی دیّم براش راحت تره. ککش هم نمیگزه. ما خبر نداشتیم از قولی که برزو خان داده بود به شما و ننه موسی. یه شیر پاک خورده ای به گوشمون رسوند. بعدش سر حساب که شدیم دیدیم همین روزاست که این بلا سر خودمون هم بیاد!! به چهلم اون خدا بیامرز نکشیده، اومده بود سراغ آبجی ما که حالا شده زنش! نمیدونستیم وگرنه بی غیرت نبودیم که توی عزای یکی دیگه عروسی به پا کنیم! حالا هم که زده و آبجیمون حامله شده، خان به بهونه ی مریضی داره سوسه میاد تو کار! حتم داریم زیر سرش بلند شده باز! نویی اومده به بازار که دسته گل ما هنوز پژمرده نشده واسه اش شده دل آزار!
مشتی خانوم گفت: واویلا زن حاجی! این دیگه از اون حرفاست! خیلی تنده. فقط شرّ نیست. فتنه هم توشه. وقتی اون یارو که گفتی، اسمش چی بود؟
گفتم: قلی خان…
گفت: همون، بیاد و ببینه حرفشون حرف نبوده و مشتشون وا شه و دروغشون رو، اونوقته که برزو خان و قلی خان با هم وا ببندن و ریشه ی این چندتایی که پیغوم بردن رو بسوزونن!
رو کرد به گرگ آقا و گفت: نمیخواد خاله. ولش کن! همین دستت رو بنداز گِل گردنت و چوبت رو هم بزن زیر بغلت برو بیوفت تو خونه. نگرون خورد و خوراک خودت و زنت هم نباش. تا حالا که در نموندی بعدش هم نمیمونی ایشالا! خودم برات یه قوت و غذایی جور میکنم!
گرگ آقا یه نگاهی به مشتی خانوم کرد، چند دقیقه ای رفت تو فکر، بعد رو کرد به من و گفت: خودم یکی، سه تا هم میارم میشیم چهارتا، هشت تا کیسه پول، اون اندازه ای که اونشب تو سیاهچال بهم دادی خرج داره. میتونی بدی؟
گفتم: میتونم. نصفش پیش، نصفش هم بعد از اینکه کار تموم شد. قبول؟
گفت: قبول. امروز بیار، فردا میرم پی کارت…
مشتی خانوم داد زد: نکن گرگ آقا. عاقبت نداره این کار. من خاله اتم. خاله هم عین ننه ی آدمه. گوش کن به حرفم اینبار…
گرگ آقا گفت: نترس خاله. چیزی نمیشه.
مشتی خانوم پا شد، نگاهش رو دوخت بهم و گفت: اگه میدونستم به اینجا میرسه زن حاجی، از اول بهت میگفتم نه. رو حساب قدیمت جوابت رو دادم….
گرگ آقا پا شد و راه افتاد. مشتی خانوم موچولی رو که داشت تو مطبخ آتیش بازی میکرد گرفت به باد کتک…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…