قسمت ۱۰۴۹

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۰۴۹(قسمت هزار و چهل و نه)
join 👉 @niniperarin 📚
گفتم: واسه من که توفیری نداره خانوم، ولی همچین هم نشد نیس. اگه بخواین من راهشو بلدم!!
گفتم: حالا بزارین مطمئن بشم بعد…
اومد جلوتر و صداش را آورد پایین و گفت: از تعارف کم کن و بر مبلغ افزای! بگو چی میخوای خاتون! رودروبایستی نکن با من. قیمت بده!
گفتم: هر چیزی به وقتش سحرگل خانوم! اول بزار تکلیف رو با خودم معلوم کنم و ببینم چقدر خرج ور میداره بعد میگم بهت!
چارقدش رو سفت کرد و رفت طرف در. گفت: منتظرم. فقط بپا از وقتش نگذره. برم که دیرتر کنم صدای خسرو در میاد.
رفت. فرداش طرفای ظهر بود که رفتم سراغ مشتی خانوم. گفته بود گرگ آقا بیاد. اومده بود. با سر و روی آشفته. دستش رو بسته بود و آویزون کرده بود گل گردنش. یه پاش هم میلنگید. مشتی خانوم براش تعریف کرده بود قضایا رو.
من که رسیدم نشسته بود لب ایوون. یه چوب هم گذاشته بود کنارش. بعدا که پا شد و خواست جا به جا بشه دیدم که جای عصا گرفته دستش.
تا چشمش بهم افتاد گفت: باریک الله زن حاجی. خوب واسه ما زیر و رو میکشی. اون روز انداختیمون تو مخمصه و نزدیک بود سرمون رو به باد بدی. ولی طوری نیس. ما ذاتا رئوفیم. بخشنده ایم. کینه ای نیستیم. یعنی تو خونمون نیست این حرفا. ولی چه میشه کرد؟ دنیاست دیگه، گِرده! میچرخه! به قول ننه ام خدا بیامرز، بالاخره گذر پوست به دباغ خونه میوفته همیشه. تو ام باز کارت گیر ما شد! هرکی جای من بود میگفت کـون لقش! عطاش رو به لقاش میبخشید و میگفت ما رو به خیر و شما رو به سلامت. ولی ما لوطی ایم! مشتی ایم! اینها هم باز تو خونمونه! دست خودمون نیس. خاله که واسم گفت چی به چیه و کار واسه کیه، میخواستم قبول نکنم، ولی خب روی خاله رو هم نمیشه زمین انداخت. تو مراممون نیس!…
گفتم: لطف مشتی خانوم و شما مسلم! حقتون هم محفوض. منتی نیس، ولی اون روز هم من رسیدم به دادت، طنافت رو پاره کردم و پات رو رها! خرج کارت رو هم دادم با سودش. اینقدری بود که تا یکماه خودت بخوری و زنت و نخوای کار هم بکنی! من که نمیدونم چکارش کردی، ولی اگه یک شبه دادیش به فنا، اون دیگه به خودت مربوطه، لابد اونم تو خونته! حالا هم اومدم واسم یه کاری بکنی. نه مفتی، خرجش رو میدم، اگه هستی که بگو یا علی، اگه هم نیستی بگو که برم سراغ یکی دیگه. ولی به مشتی خانوم گفتم، به تو هم میگم، میخوام کسی کار رو انجام بده که امونت دار راز مردم باشه. فردا پسفردا حرفش نپیچه تو کوچه بازار!
گفت: از این بابت که درست اومدی، حق و حقوق هم که سر جای خودش. بگو کارت چیه تا قیمت بدم بهت.
گفتم: چشمم آب نمیخوره از این حال و روزی که داری، با این دست و پای علیل که بتونی از پسش بر بیای!
دستش رو از گِل گردنش واز کرد و چوب رو هم انداخت اونطرف و گفت: بر میام!!

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…