قسمت ۱۰۴۶

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۰۴۶(قسمت هزار و چهل و شش)
join 👉 @niniperarin 📚
چشماش برق زد. چراغ رو ورداشت و رفتیم تو اتاق. موچولی موند تو تاریکی…
چراغ رو گذاشت تو تاقچه و نشست کنار سماور که چایی بریزه. آروق زد و گفت: باز قضیه ی شوورته زن حاجی؟ گرگ آقا یه بار اومده اونجا گیر افتاده، تعریف کرده برام. دل خوشی نداره از تو و شوورت. جلو بچه حرفی نزدم که خبر نبره براش. میگفت نشونی ای که داده بودی و رفته خونه ی خان بوده!
گفتم: نشونی درسته. بعدش هم اون شوورم رو ندیده، خورده بوده به تور پسرم. منم نبودم وقتی اومده بود. بعد که رسیدم خودم اسباب فرارش رو محیا کردم. اگر نه حالا حالا مونده بود ته سیاهچال.
گفت: یعنی میخوای بگی تو زن خانی؟
خیره موندم بهش. چراغ را گذاشت بینمون و چایی رو جلوم. گفت: دروغ چرا؟ راستش باورم نمیاد. به سر و ریختت نمیخوره. حتمی با شوورت واسه خان کار میکنی، هان؟
گفتم: قصه اش طولانیه. میگم برات. ولی جون این موچولی مشتی خانوم قسمت میدم هرچی شنفتی پیش خودمون بمونه. میدونم راز داری، ولی دارم میگم که بعدا مشکلی پیش نیاد. چون خان بفهمه کس دیگه ای غیر از خودم هم از این ماجرا خبر داره زنده اش نمیزاره! نمیخوام مدیون بچه ات بشم.
پیدا بود یکم ترسیده. با اِن و مِن گفت: اگه میدونی خطریه زن حاجی دور ما رو خط بکش. ما به همین نون و ماستمون هم قانعیم. وقتی پای جون پیش بیاد من پام رو میکشم کنار. سرم درد نمیکنه واسه این چیزا اونم برا صنار سه شاهی که میدونم ارزشش رو هم نداره.
گفتم: غیر از تو کسی رو نمیشناختم وگرنه نمی اومدم. میدونستم دست سبکه و اهل دعا و دین و ایمونی میتونم بهت اعتماد کنم. وگرنه آدم که زیاده.
سرش رو بالا گرفت و گفت: البته! میدونم. مهم آدمشه که آدم باشه. کم گیر میاد تو این دوره زمونه. منم امیدم به خداست. هر کی رو ببینی تو این شهر و اسم منو پیشش بیاری محاله بد بگه. خدا میدونه قصدم فقط واز شدن گره است از کار مردم. باقیش دیگه مهم نیس. کسی هم پولی چیزی بده میگیرم. نده هم حلالش. حالا بگو ببینم اصلا میتونم کاری برات بکنم یا نه!
قضیه رو براش گفتم. نه همه اش رو، ولی لب کلوم و اصل مطلب رو گفتم. هرچی بیشتر میگفتمف چشماش بیشتر گشاد میشد. حرفم که تموم شد از حال درازکش دراومد و خودشو جمع و جور کرد و گفت: پس یعنی راستی راستی تو زن خانی؟
سر تکون دادم. گفت: والا نمیدونم میخوای برات چکار کنم. ولی حتم دارم گرگ آقا با قیمت قدیم نمیاد پای کار!
ملتفت بودم که فهمیده کی ام واسه ام داره کیسه میدوزه. ولی چاره ای نبود. گفتم: راضیش میکنم.
گفت: البته دستخوش منم این وسط هرچی دادی راضیم. نمیگم زیاد میخوام، ولی…..
گفتم: خودت هم رو چشمم. کارم انجام بشه، راضیت میکنم.
گفت: خب؟ چکار بایست بکنیم؟
گفتم: گرگ آقا رو بایست صدا کنی که رفیقاش رو جمع کنه. میخوام خان رو بندازن تو یه بازی که به این مفتیا نتونه ازش بیرون بیاد!!

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…