قسمت ۱۰۴۳

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۰۴۳(قسمت هزار و چهل و سه)
join 👉 @niniperarin 📚
الان فقط یکیمون بدنومه تو نظر اون. نزار خیال کنه آقاش هم هرزگی کرده!!
داد زدم: به چه قیمتی؟ به قیمت هرزه کردن من؟ مگه بی ناموسی کردم؟ مگه خلاف شرع کردم که عار و ننگت میاد از گفتن حقیقت؟
دوید جلو و در دهنم رو سفت گرفت. گفت: بی آبرویی نکن زن. یه بار دیگه صدات رو ببری بالا بهجون همون خسرو صدات رو میبرم. میدونی کسی بفهمه دختر چوپون آقام رو گرفتم به زنی اونم از ولایت، چه حرف و نقلها که پشتم نمیزنن و یک کلاغ چهل کلاغهایی که نمیکنن؟! آبروی خودت برات مهم نیست به درک، ولی اسم و رسم و آبروی من مهمه. مهمتر از اون هم آبروی خان والاست. حالیته؟
داشت نفسم بند میومد. دیدم تأیید نکنم خفه ام کرده. با سر اشاره کردم فهمیدم. در دهنم رو که ول کرد پهن شدم روی زمین و شروع کردم مث ابر باهار باریدن. براش مهم نبود هیچی. حاضر بود اسم خودش لکه دار نشه حتی به قیمت بدنومی من! حرفم میزدم خفه ام میکرد. ازش بر میومد. تازه فهمیدم بعد از این همه سال عوض که نشده هیچ، تازه قصی القب تر از قبل هم شده. چه خوشخیال بودم همه ی این سالها. کاش دستم شکسته بود و زبونم بریده بود و مسلم دربون رو لو نمیدادم. بایست میگذاشتم شر این مردک رو از سرم کم میکرد.
گفت: یالا. نشین اینجا آبغوره بگیر. حالم خوش نیست. برو بیرون هرچقدر میخوای زار بزن، ولی جلوی من نه. اینم از تو گوشت بیرون کن که بخوای به خسرو حرفی بزنی. من پای آبرو و کسوتم که پیش بیاد غریبه و اشنا نمیشناسم. حتی اگه بچه ام باشه! خسرو هم اگه حرفی زده بیخود زده، داغش تازه شده خودش هم داغ کرده. یکی دو روز بگذره یادش میره میشه مث قبل…
در اتاق رو زدن. شهربانو بود که برزو رو صدا میکرد.
برزو گفت: یالا پاشو سرپات وایسا، آبغوره هم نگیر، حالا خیال میکنه خبری بوده!
یه طوری رفتار میکرد علی السویه. انگار نه انگار خبری بوده و با حرف نزدنش پیش خسرو دومن منو لکه دار کرده. همونجا خواهر انگار صور اصرافیل رو زده باشن، هرچی کینه ازش به دل گرفته بودم تو این سالها و خاک کرده بودم برام زنده شد. اشکهام رو پاک کردم و محکم ایستادم سر پا. میدونستم چطور باید آدمش کنم.
اذن ورود داد شهربانو اومد تو. سلام کرد و یه نگاهی تو چشمام. گفت: چی شده خاتون؟ چرا چشمات سرخه؟ گریه کردی؟
گفتم: آره!
برزو براق شد بهم.
گفتم: اشک شوقه شهربانو خانوم! به سلامتی زبون خان وا شده، من بعد مستفیض میشیم از امریات و احکام منورانه شون! بلبل به زبون افتاده، برای ما هم یه دهن خونده. ایشالا به زودی واسه شمام میخونه دلتون وا میشه!
شهربانو با ذوق به برزو نگاه کرد و گفت: راستی؟ خدا را شکر. نذر کرده بودم دوتا گوسفند برا امومزاده دوقلو که اگه زبون خان برگشت بدم قربونی کنن. برزو خان تو این مدته برا من نخونده بودین پس….
وا نیسادم. اومدم بیرون و رفتم طرف عمارت خودم.

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…