قسمت ۱۰۱۸

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۰۱۸(قسمت هزار و هجده)
join 👉 @niniperarin 📚
یهو از کوره در رفت. پا شد از جاش و گفت: هر کدومتون پا تو زندگیم گذاشتین محض خاطر همین چیزا بوده. خیال میکردم برا تو یکی مهم نیس و توفیر داری با اونهای دیگه! حالا میبینم نه، حلیمه هم چشمش دنبال مال بوده! وایسادی اینجا داری سر این چهارتا خشت که اونور امارت باشه یا اینور باهام چونه میزنی! خیال میکردم رو تو میشه حساب کرد، چشمت پی مال نیس و محض خاطر خودم حرفم رو میخونی و روم رو زمین نمیندازی، ولی حالا میبینم تو هم مث اونای دیگه! همتون سر تا پا یه کرباسین. اگه بنا به حساب کتاب باشه که بایست حساب اینو میکردی که اگه به یکی اون دهاتیا شوور کرده بودی حالا جات کجا بود! دختر چوپون خان والا رو چه به زنی برزو خان؟ همینم که تا حالا اینجا خوردی و خوابیدی و گشتی از سرت زیاد بوده، حالا وایسادی دنگ خودتو سوا میکنی واسه ارث؟
هاج و واج نگاش میکردم. آتیش گرفتم از حرفاش خواهر! تازه ملتفت شدم این همه سال چه حسابی پیش خودش میکرده! یه طوری حرف میزد که انگار اومده منو گرفته، صدقه به گدا داده! درسته که اولش سر مال و اموال بهش شوور کردم، ولی بعدش فقط دندون سر جیگر گذاشته بودم و خون دل خورده بودم و با همه الواطیاش ساخته بودم.
از کوره در رفتم. گفتم: ارزونی خودت و توله هات هرچی داری برزو خان! خوبه یه پات لب گوره و عزرائیل پشت در وایساده خِرت رو بگیره، اینطور داری چشمت را رو همه چی میبندی و سرکوفت چوپونی آقام رو بهم میزنی. اگه قرار نبود بمیری میخواستی چکار کنی! تازه میخوای حواسم به اون زنگوله ی پا تابوتت هم باشه؟ بی چشم و روتر از خودتم اگه باز تو این خونه بمونم…
قرمز شده بود. داد زد: برو گورت رو گم کن. دیگه نمیخوام چشمم به چشم شما الدنگها بیوفته…
با غیظ رفتم طرف در. برگشتم براق شدم بهش و گفتم: ولی اینو بدون برزو خان، آبرو برات نمیزارم. چه زنده باشی چه مرده.
اومد طرفم و داد زد: گمشو بیرون زنیکه ی ….
یهو افتاد به سرفه. رنگش سرخ شد و عرق نشست رو پیشونیش. دستش رو گذاشت رو سینه اش و پخش زمین شد.
خواستم برم طرفش، ولی حرفایی که زده بود مث زنگ تو گوشم میپیچید. گفتم: به درک. میخواد بمونه میخواد بمیره!
اومدم از اتاق بیرون و در رو کوفتم به هم. رفتم تو امارت خودم و بار و بندیلم رو جمع کردم ریختم تو یه بقچه و زدم از امارت بیرون…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…