قسمت ۱۰۱۷

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۰۱۷(قسمت هزار و هفده)
join 👉 @niniperarin 📚
سرم رو به نشونه ی نه انداختم بالا. گفت: الحق که پسر خودته! این نظر تنگیهاش به تو رفته!
گفتم: ملتفت حرفت نمیشم! نظر تنگی تو میکنی که یه کلوم زورت میاد حقیقت رو بهش بگی. هیچ کس دیگه ای هم ندونه برام مهم نیس. همینکه خودش بدونه برام بسه…
گفت: خوب همینکه میگم نمیفهمی. اون بایست آماده ی قبول کردنش باشه، حالا من بیام و بگم. تازه میوفته سر لج وقتی هرچی بهش میگی تو کَتش نمیره. یه کلام بهش گفتم امارت پشتی جزو ارث و میراث نیس. ببین چه المشنگه ای برام به پا کرده.
نشستم کنار تخت. گفتم: منظورت از امارت پشتی همون لونه موشیه که من الان دارم توش مردگی میکنم؟ همونجا که بوی نم و نا میده و چاه مستراح امارت اینوری بغلشه و بوی شاش و پشگل اینوریا شبانه روز تو دماغ آدمه؟ اگه اونجا رو واسه من میخوای بزاری، همون بهتر که نزاری!
عنقهاش رو کرد تو هم و گفت: حالا بیا و خوبی کن. الان خسرو سر همونجا داره سوسه میاد تو قضیه!
گفتم: چه سوسه ای؟ مگه تو شرح میراث دادی دستش؟ غیر از اینه که بهش گفتی اینقده از اموالم مال تو، بقیه اش هم مال این زنیکه و بچه اش؟
میدونستم داره دروغ میگه خواهر! دم مردن هم دست از این کاراش ور نمیداشت. پدرسگ میخواست حالا هم سر منو شیره بماله و در دهنم رو ببنده که بیخیال حرفی که گفته بودم به خسرو بزنه بشم.
گفتم: ببین برزو خان، من هیچی از این چیزایی که گفتی رو نمیخوام. همینکه راست و حسینی واقعیت رو به خسرو بگی برام بسه. هرچی هم مال و اموال داری ارزونی خودت و بچه هات. مهرم هم حلال. ولی جای مهر بایست حرفی رو که میخوام به بچه ام بزنی.
چشماش رو ازم گردوند و گفت: لااله الی الله! من میگم نره، تو میگی بدوش. میگم اون نمیخواد همچین چیزی رو بشنفه! بهش گفتم همه ی مال و اموال جای خودش، اون یه تیکه ی امارت هم جدا، گفت واسه ی چی؟ گفتم این رو از اول به نام دایه ات زدم، بابت مزد شیری که به تو داده! تازه دست گذاشت رو همونجا. گفت الا و لله اونجا بایست جزو میراث من باشه! به هیچکس دیگه ای هم نمیدی….
تا اینو گفت تازه فهمیدم چه خبره. گفتم: خب نبایست این حرفمو میزدی خان! تو که میدونی من خورشید رو اونجا بزرگ کردم. خسرو اون دوران دقیقه به دقیقه به هر بهونه ای میومد اونجا! حتمی به خاطر اینه!
رفت تو فکر. گفت: حواسم به این چیزا نبود دیگه…
گفتم: خب. تو اونجا رو بده به خسرو، یه جای دیگه اینور امارت بده به من!
یهو از کوره در رفت. پا شد از جاش و گفت…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…