قسمت ۱۰۱۱

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۱۰۱۱ (قسمت هزار و یازده)
join 👉 @niniperarin 📚
خلاصه همون اول راه منم نذر امام رضا کردم و ازش خواستم که این وصلت سر نگیره….
گفتم: وا!! این چه نذر بیخودی بوده تو کردی شهربانو؟ تو این اوضاع قاراش میش مملکت و بی شووری، همه دنبال همچین شوورایی میگردن که آشنا باشه و خونواده دار، مهمتر از همه اینکه از جیک و پیکش هم خبر داشته باشن که فردا یارو نره سرشون هوو بیاره! اونوقت تو نذر برعکس کردی؟
درسته که اون خبر نداشت خواهر، ولی من که خبر داشتم این هوومه و حالا هم داره یه میراث خور اضافه تر برای خان پس میندازه! خواستم دو به شکش کنم. ولی اون ککش هم نگزید از این حرفا. بی رگ! تازه نیشش وا شد.
گفت: خب منم واسه همین که از جیک و پیکش خبر داشتم همچین نذری کردم خاتون! علی بزرگه بود، عمار دومی. گه گاه میومد عمار و از عشق و عاشقیای علی برام تعریف میکرد و جفتی میذاشتیمش وسط و پشت سرش کلی تیارت در می آوردیم و میخندیدیم. ولی دروغ چرا خاتون، علی رو هم دوست داشتم، ولی به چشم برادری!
گفتم: چه حرفا! مگه شیر ننه اش رو خورده بودی که به چشم برادری میدیدیش؟ خدا عقلت بده زن! اگه دنیا به این منوالی که تو فکر میکنی بخواد پیش بره که نسل آدم از رو زمین ور میوفته! حالا بگذریم، دیگه شوور کردی به برزو خان و تموم شده رفته. این چیزایی که بهت میگم نه از بابت اینه که چرا به اون شوور نکردی، حرفم سر اینه که به هر حال تو جوونی و برزو خان سنی ازش گذشته! ایشالا که همیشه سایه اش بالاسر تو و این توله…( حرفم رو خوردم) بچه تون باشه. ولی دور از جونش اگه بعد از صد و بیست سال خان چیزیش شد، تو که نمیتونی با این سن و سال تنها بمونی! بایست شوور کنی. اونوقت دیگه هیچکی بهتر از همون علی که میگی نیس! سر همین میگم که نمیخواد سخت بگیری و بیخود اونو به چشم برادری ببینیش…
یهو دیدم رنگ رو روش عوض شد خواهر. رفت تو لب و بغض افتاد تو گلوش و اشک اومد تو چشماش. همچین که ترسیدم یهو از ناراحتی یهو همون وسط بزاد!
گفتم: منظوری نداشتم خانوم از این حرف. فقط سر اینکه گفتی منم جای ننه ی نداشته ات، هرچی بلدم بهت یاد بدم، خواستم دونا باشی و بیخود خودتو گیر این چیزا نندازی!
با پشت آستین اشکش رو پاک کرد و گفت: خدا شاهده خاتون همین حالا که برزو خان ناخوش احوال شده میخواستم برم شبانه روز پیشش باشم و خودم پشتی زیر سرش بزارم. ولی نگذاشت. نمیزاره برم، هول این بچه رو داره! ولی به امام حسین اگه من بخوام دریغ کنم چیزی رو ازش! آدم سر بالین عزیزش باشه عزارئیل روش نمیشه بیاد تو اون اتاق!
گفتم: حرفت متین. حالا هم زیاد سخت نگیر. خودتم اذیت نکن. داشتی میگفتی. برزو خان رو کجا دیدیش؟
انگار همه ی غم و غصه یهو یادش رفت. باز گل از گلش شکفت و گفت: جونم برات بگه خاتون….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…