قسمت ۹۹۶

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۹۶ (قسمت نهصد و نود و شش)
join 👉 @niniperarin 📚
گفت: دوباره میخوای پر حرفی کنی؟
گفتم: نه، اومدم دو کلوم حرف حساب بزنم و برم.
چشماش رو گردوند ازم و گفت: تو هیچ وقت حرفت حساب نیست، پر چونگیه. نمیخواد بیخود فک بزنی و خلقمو تنگ کنی. امشب مهمون دارم، نمیخوام عنق برم تو جمع. برو کارت رو بکن، حرفت رو بزار واسه فردا پسفردا…
رفتم میون اتاق رو صندلیی که گذاشته بود و مینشست روش روزا آفتاب میگرفت و سیگار میکشید نشستم. صدام رو صاف کردم و گفتم: حرفی که میخوام بزنم، فقط حرف من نیست. حرف کل جماعت این خونه است!
نیم خیز شد، چشماش رو دروند و گفت: به به! پس حالا شدی زبون اهل خونه؟ اونوقت این جماعتی که میگی کیان؟
گفتم: غیر از خودم، توران و خسرو و سحرگل و همه!
یه تابی به سبیلش داد و گفت: تو و توران و خسرو و اون همه غلط کردین با هم! هنوز نرسیده چه نقشه ای کشیدین و چی بامبولی میخواین علم کنین که تو کار و زندگیت رو ول کردی و اومدی شدی خش روح من؟
گفتم: حتمی خودت میدونی برزو خان حرفم چیه. همه ی اهل عمارت مخالفن با این کاری که میخوای بکنی. اصلا میخوام بدونم تو همون برزو خانی که من میشناختم؟ همونی که وقتی تو قلعه دیدمش حرف از جوونمردی میزد و پشت آقاش فحش میداد و میگفت من نمیخوام مث خان والا بشم و زور به رعیت بگم؟ چی شد یهو بعد از اینکه اسیر قلی خان شدی و گلین هوش و حواست رو برد از این رو به اون رو شدی؟ حالا رفتی یه بچه رو آوردی میگی بزکش کن که شب باهاش بری تو حجله؟ فکر آبروی خودتو نمیکنی فکر اون طفلک معصوم باش. میخواد بهت بر بخوره میخواد نخوره برزو خان، ولی یه شبه بدتر از شمر شدی. رو لجبازی اینکه گلین مرده، رفتی بچه آوردی بشه زنت؟ با کی داری لج میکنی؟ …
پا شد. اخمهاش رو کشید تو هم و چشماش رو تنگ کرد. صداش رو برد بالا و گفت: خوبه … خوبه… حالا دیگه تو شدی وکیل وصی اون دختره؟ برا خودت میبری و میدوزی؟ لجبازی چیه؟ اصلا تو اون بقیه که گفتی چه کاره حسنین که تو کار خان دخالت میکنین؟
گفتم: من جهنم، میخوای تن فخری رو تو گور بلرزونی یا دخترت که سر همین ندونم کاریهات به کشتنش دادی؟ این دختره رو هم میخوای بفرستی ور دل گلین زیر خاک؟ اگه این همه پی اش رو نگرفته بودی و سرتق بازی در نیاورده بودی شاید اونم حالا زنده بود…
داد زد: خفه میشی یا نه زنیکه؟ دیگه به هیچکدومتون اعتماد ندارم. اعتباری به هیچکدومتون نیست، حتی اون خسروی پدر سوخته! همه تون نشستین پای جون من. این دختره رو آوردم محض کوری چشم همه تون، که اونطوری که دلم میخواد آدمش کنم. از توی شماها که آدم در نیومد. همه تون زیر و رو کشین. بعدش هم کی گفته قراره حالا من اینو ببرم تو حجله که شماها شدین وکیل وصیش؟ ببرم یا نبرم نه به تو نه اون قرمساقای دیگه هیچ دخلی نداره. حالا هم پاشو برو بیشتر از این نرین تو اخلاقم که بد میبینی!
گفتم: هر طور خودت صلاح میدونی خان. ولی از من گفتن. بخوای دست به اون بچه بزاری و امشب لباس عروس تنش کنی بایست از رو جنازه ماها رد بشی. این حرف من تنها نیس. اگه قرار به بی آبروییه بزار درست و حسابی آبروریزی بشه. ما ابایی نداریم. حرف اول و آخر همینه. یا بیخیال شو یا …
کارد میزدی خونش در نمی اومد. رفت اون سر اتاق تفنگ حسن موساش رو برداشت و اومد جلو….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…