قسمت ۹۹۳

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۹۳ (قسمت نهصد و نود و سه)
join 👉 @niniperarin 📚
لچکی که روی صورتش بود رو پس کرد. همین که دیدمش خشکم زد! ایمان آوردم که خان راستی راستی دیوونه شده و زده به سرش…
یه صورت معصوم بچه گونه از زیر لچک زد بیرون. جثه اش درشت بود ولی پیدا بود سن و سالی نداره. بی صدا داشت اشک میریخت. دلم کباب شد خواهر. مونده بودم تو کار برزو که چه فکری کرده و این بچه رو اسیر کرده. طفلک این دختر هنوز وقت بازیش بود، نه شوور کردنش. چیزی حالیش نمیشد از این حرفا.
دلم میخواست همه ی درد این چندین سال رو فریاد کنم و خالی کنم سر اون بی شرف. حالا فهمیدم چرا اصرار به بزک این دختر داشت. میخواست وقتی روش رو پس میکنن خیلی سن و سالش معلوم نشه.
دست کشیدم رو گونه هاش و اشکهاش رو پاک کردم. گفتم: اسمت چیه ننه؟
نفسش رو بریده بریده داد تو و همونطوری که لب ورچیده بود گفت: صفیه…
گفتم: اسمت قشنگه ننه. ماشالله به این دختر. تو دیگه بزرگ شدی، برا خودت خانوم شدی. حالا گریه نکن بگو ببینم چطور شد که با برزو خان اومدی اینجا؟ ننه ات تو رو سپرد دستش؟
بچه شروع کرد مث ابر باهار اشک ریختن. خودمم طاقت نیاوردم. گزیه ام گرفت از گریه هاش و ظلمی که برزو و اون ننه و آقای بی همه چیزش بهش کرده بودن. گرفتمش تو بغلم و شروع کردم بهش دلداری دادن. آروم تر که شد یه پیاله آب قند درست کردم دادم بهش. بچه ترسیده بود و غریبی هم میکرد. یکم که گذشت و باهام اخت شد گفتم: آ باریک الله دختر خوشگل خودم. خب بگو ببینم کی تو رو داد دست برزو خان؟
با صدای نازک بچه گونه اش گفت: رفته بودیم با آقام و داداشم قبرستون سر قبر ننه ام. آقام میگفت من که شیری بودم ننه ام زردی میگیره و میمیره. یادم نمیاد چه شکلی بود. فقط قبرش رو یادم میاد. داشتم آب میریختم و سنگش رو میشستم که آقام با همین مَرده اومدن.
گفتم: برزو خان؟
سر تکون داد. گفت: منو که دید خندید. آقام هم گفت مبارکه. فرداش هم عمه ام اومد این لباسا رو تنم کرد. ملا هم آوردن. یه چیزایی گفت و عمه ام زد بهم گفت بگو بله. همینکه گفتم بله عمه کل کشید و ماچم کرد. بعدش هم گفتن برو سوار کالسکه بشو. گفتم کجا میخوایم بریم؟ گفتن تو با این کالسکه و برزو خان میری ما هم بعدا میایم. هرچی هم گفت میگی چشم. از این به بعد دیگه این شوورته بایست به حرفش گوش کنی. هرچی گریه کردم و گفتم من نمیخوام جایی برم آقام اینا گوش نکردن. بعد هم عمه یه ترکه ورداشت افتاد به جونم. گفت اگه نری تاشب سیاهت میکنم. آقام هم اومد وساطتت کرد که عمه نزنه. بعد هم دستمو گرفت نشوندم تو این کالسکه. من تا حالا خر هم سوار نشده بودم، چه رسه به کالسکه. فقط همینش کیف داشت. ببینم ننه، با همین کالسکه برمیگردیم خونه؟ یعنی تو قراره از این به بعد ننه ی من باشی؟
مونده بودم خواهر چی بایست جوابشو بدم. هرچی لعنت بود تو دلم حواله ی برزو و کس و کار مرده و زنده اش کردم…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…