قسمت ۹۸۸

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۸۸ (قسمت نهصد و هشتاد و هشت)
join 👉 @niniperarin 📚
توران همه ی تنش شد گوش و چشماش از تعجب گرد شد. گفت: چی؟
گفتم: والا چی بگم خانوم. نشست برام به درد و دل کردن. دلش تنگ بود از دور زمونه. میگفت آدم چه فکرایی میکنه و بعد چه اتفاقاتی میوفته! انگار نمیشه سرنوشت رو عوض کرد. کم مونده بود اشکش در بیاد!
توران به یه حالی که انگار لجش گرفته گفت: این مردک گنده اشکش در بیاد؟ اشک تمساح بوده. مارمولکیه این خسرو. تو دایه اش بودی، هنوز نشناختیش؟ مرتیکه با اون هیکل ضمختش. ریشش رو سگ بخوره قاتمه میرینه…
اخم تخم کردم از حرفش و گفتم: پس هیچی. پیداست گوش شنفتن ندارین. منم برم عمارت خودم به زندگیم برسم. چند وقته آسایش نداشتم…
گفت: چرا قهر میکنی خاتون؟ حرف بی ربط که نمیزنم. کی تا حالا دیده خسرو اشک بریزه که حالا انتظار داری من باورم بشه؟ آب زیر کاهه این. تو هم بگیر بشین درست بگو ببینم حرف حسابش چیه.
رفتم یوری نشستم گوشه ی اتاق تو زاویه که چشمم تو چشمش نباشه. گفتم: چی بگم والا. از قدیما گفت. از اون موقعی که چشمش افتاده به شما. دلداده بوده، ولی خب دنیا به دور اون و شما نگشته. اجباری زنش دادن.
توران صورتشو کشید تو هم و گفت: غلط کرد که اجباری بوده. یه سر داشت و هزارتا سودا. اول رفت گم و گور شد، بعدش هم که پیداش شد دبه کرد…
گفتم: والا تا جایی که من میدونم همینطور بود. من که تو جریان کار شما و خسرو نبودم ولی یادمه اصلا یه مدتی از خواب و خوراک افتاده بود سر همین قضیه. شده بود پوست و استخوون. حالا سر شما بود یا زن گرفتن اجباریش به دستور برزو خان، دیگه اینو بایست از خودش بپرسین. ولی اینها مهم نیست. مهم حرفیه که بعدش زد!
توران نشست روبروم. چارقدش رو از سر ورداشت و گفت: چه حرفی؟
گفتم: والا نمیدونم اصلا بایست بگم یا نه. نمیخوام خدای نکرده شما فکر کنین که ….
پریدم تو حرفم: جون به سرم کردی خاتون. چرا صغری کبری میچینی؟ میگی یا برم یقه ی خودشو بگیرم و از زیر زبونش بکشم بیرون؟
آهی کشیدم و گفتم: میگفت ملتفت این بوده که شما اون موقع واهیک رو میخواستین. نمیخواسته تو این مورد هم دخالتی بکنه، ولی یه چیزایی دیده که با خودش عهد کرده رأی شما رو بزنه و نگذاره این قضیه بشه.
اسم واهیک که اومد توران نشست رو زمین و گفت: چی دیده؟
گفتم: چون اون خدابیامرز دیگه رخت عافیت تن کرده و بین ما نیست میگم. وگرنه هیچوقت این مطلب رو براتون بازگو نمیکردم. ایشالا که خدا بیامرزتش. ولی خسرو میگفت خودش با چشم خودش دیده که واهیک با چند نفر وابسته بوده که بیاد شما رو بگیره و بعدش به هوای اینکه شده داماد جمشیدخان امتحان الدوله دار و ندارش رو بالا بکشه و شما رو غال بزاره و با اونای دیگه فرار کنه. یکی از اونها هم کسی بوده که واهیک عاشقش بوده. به خاطر اون میخواسته این کارو بکنه. حتی خسرو خان میشناختش!…
توران که چشماش داشت از حدقه میزد بیرون گفت….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…