قسمت ۹۸۴

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۸۴ (قسمت نهصد و هشتاد و چهار)
join 👉 @niniperarin 📚
برزوخان پاش برسه عمارت، ما رو انداخته بیرون…
خسرو داد زد: درد خودم کمه، تو هم نمک به زخمم میپاشی؟ به جهنم. به اسفل السافلین. خل بازیهای خان بس نیست که شما هم این وسط سر گرفتین به جون من؟ هر کاری میخواد بکنه. نمیتونم مث بچه ی نوپا همه اش دنبالش بیوفتم که اینور و اونور نره! گفتم پاشو بریم ولایت تو قلعه واسه خودمون زندگی کنیم، طمع کردی نیومدی.
سحرگل وایساد تو روش و گفت: اینکه تو توی خیالاتت خیال میکنی یه تعلقاتی به اون ده کوره داری به من ربطی نداره! خبراش به گوشم رسیده که تو اون قلعه چه خونهایی که ریخته نشده. نفرین شده اس اونجا. کی دیگه خود خان رو تحویل میگیره اونجا که تو که پسرشی رو بخواد جلوت بالا پایین بزاره؟ این چیزایی که تو میگی توی خواب و خیاله…
رو کرد به من و گفت: تو بگو خاتون. اینم شد حرف؟ میگه چشمم به اون دهات و قلعه که میوفته خیال میکنم یه عمری اونجا بودم و ننه ام زیر آسمون اونجا برام لالایی میخونده! خدا بیامرزه فخری خانومو. ولی تا جایی که من میدونم و همین دایه هم برام گفته، اصلا فخری خانوم لالایی بلد نبود. اینا بهونه اس. بگو تاب وایسادن اینجا و توان گرفتن حقم از توران و چه میدونم هر خر دیگه ای که زن خان هست رو نداری میخوای به این بهونه میدون رو خالی کنی و در بری توی قلعه…
خسرو گفت: باشه. بعد که به غلط کردن و گه خوردن افتادی اینجا حالیت میشه. مث همین حالا. هر روز که چشم وا کنی تو این خراب شده بایست منتظر یه بساط جدید باشی. یه روز توران، یه روز گلین، یه روز یه پدرسوخته ی دیگه. ما که حساب زنهای این داره از دستمون در میره. خدا میدونه چندتا زن دیگه کجاها اسیر کرده و صداش رو در نیاورده. سر پیری دلش شده مهمونخونه! هر خری از راه میرسه میره توش…
گفتم: بحثتون بی خوده. سر اتینا افتادین به جون هم. نه خان اومده هنوز و نه حکمی صادر شده. شما هم که سفت نشستین سر جاتون. مهم اینه که توران چشم به راه بود گلین بیاد…
سحرگل که داغ کرده بود گفت: کون لق توران. منتظر باشه تا زیر پاش علف سبز شه. اون که الان خوش خوشانش میشه تا این خبر رو بشنفه. هووش مرده و خودش مونده. کور از خدا چی میخواد؟ دو چشم بینا…
گفتم: مشکل همینجاست خانوم.
خسرو گفت: چه مشکلی؟
گفتم: این طور که شما گفتین برزو خان خیال میکنه مردن گلین زیر سر شماست. توران هم تو خیالش این بود که اگه خان بی زن برگرده توی عمارت، حتمی خسرو یه بلایی سرش آورده، پس سر منم میتونه بیاره. حالا که برزو خان تک و تنها برگرده، توران به آلالوش میوفته و دیگه شب و روز زیر گوش خان میخونه که تو گلین رو کشتی. با این اخلاقی هم که من از توران سراغ دارم، ختم دارم متقاعدش میکنه تو این امر. اونوقت دیگه معلوم نیس چی سر شماها بیاد….
راستش خواهر نمیخواستم این مطلب رو بهش بگم. ولی آخرش دلم نیومد. طاقت نیاوردم. هرچی باشه بچه ام بود خسرو…
خسرو چشماش گشاد شد و رفت تو فکر و سرش رو تکون داد. انگار که ملتفت چیزی شده. یهو…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…