🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۸۳ (قسمت نهصد و هشتاد و سه)
join 👉 @niniperarin 📚
رفت نشست بغل خسرو و سرش و زیر انداخت…
گفتم: رسیدن به خیر خسرو خان. جا خالی!
هیچی نگفت. سحرگل آه کشید.
گفتم: چه خبره؟ چی شده؟ چرا مث یتیم شده ها غمبرک زدین اینطور؟
خسرو سر بلند نکرد. سحرگل هم سری از تأسف تکون داد.
صدام رو بردم بالاتر و گفتم: یه حرفی بزنین. جون به سرم کردین؟ برزو خان کو؟ چیزیش شده؟ چرا تنها برگشتی خسرو خان؟ آخر نتونستی سالم برش گردونی؟ من پای اون خبطی که تو کردی و اون ایلیاتی رو با تیر زدی و برزو خان جای تو رفت که تقاص پس بده، باهاش رفتم و از تو دهن شیر سالم کشیدمش بیرون اونوقت تو….
خسرو که سگرمه هاش تو هم بود پا شد و گفت: چی میگی دایه؟ چرا بیخود شلوغش میکنی؟
گفتم: تو هم مث همون آقاتی! حرف حق که بشنفی میزنی به یه در دیگه. حتی نکردی جنازه اش رو با خودت بیاری. ترسیدی…
سحرگل گفت: چی میگی خاتون؟ جنازه یعنی چه؟
خسرو گفت: کدوم پدرسوخته ای گفته خسرو خان مرده که تو حالا جنازه از من میخوای؟ اینا حرفای تو نیس دایه، حرفای اون تورانه که چشم دوخته ببینه کِی برزو خان سرش رو میزاره زمین تا راحت این صنار سه شاهی ارث و میراث رو بالا بکشه. بهش بگو کور خوندی. تا تو رو کفن نکنم، خود برزو خان هم بخواد نمیزارم سرشو به این راحتی بزاره زمین!
گفتم: پس اگه نمرده کجاست؟
گفت: تو راهه، داره میاد!
نگاه کردم به سحرگل. با چشم و ابرو اشاره کردم که چه خبره؟
گفت: گلین رو پیدا کردن.
زدم پشت دستم و گفتم: خاک تو سرم. بدبخت شدیم…
یه آهی کشید و گفت: وقتی پیداش میکنن افتاده بوده تو بستر. اصلا حال خوشی نداشته. خان میخواسته بیارتش، خسرو مخالفت میکنه. میگه دووم نمیاره توی راه. بزارن حالش بهتر بشه و رو پا بشه بعد ورش دارن و بیان. خان قبول میکنه. خسرو رو که دیده تو اون حال هذیون، مدام صداش میکرده آلان! آخرش هم دووم نمیاره و تخته بند میشه. حالا برزو خان شکش رفته به خسرو که این یه نقشه ای داشته و گلین رو بلایی سرش آورده! خسرو رو زودتر راهی کرده که بیاد و پیشش نباشه، خودش هم وایساده عزاداری اون بدبخت. سومش که رد بشه برمیگرده!
رو کرد به خسرو و گفت: چقدر گفتم نمیخواد بری خسرو خان. قبول نکردی. بیا، اینم عاقبتش. خیال کردی تو دیگه برای برزو خان همون خسروی سابقی؟ تا عمر داره به چشم قاتل زنش بهت نگاه میکنه نه بچه اش. کاری که نبایست میشد، شد. حالا توران بشنفه تو دلش قند آب میکنن. بی دردسر همونی که میخواست شد. برزوخان پاش برسه عمارت، ما رو انداخته بیرون…
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…