قسمت ۹۸۱

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۸۱ (قسمت نهصد و هشتاد و یک)
join 👉 @niniperarin 📚
گفت: قضیه چیه؟ نکنه خبردارش کردن اون زنک رو تار و مارش کردم و فرستادم یه جای دور، رفته پی اون؟
کون سره رفتم تا دم سماور و یه چایی ریختم که حلقم نخشکه و بتونم حرف بزنم. گفتم: والا خانوم اینطور که میگین نه! ولی یه طورایی شبیه این!
چشماش گرد شد. گفت: یعنی فهمیده؟ کی بهش گفته؟ غیر از من و تو و آتیش که کسی از چیزی خبر نداشت! یهو رفت تو فکر و خیره شد به گلهای قالی و گفت: ای دل غافل! من اون زنک دگوری رو تحویل آتیش دادم و اون بود که رفت راهیش کنه بره! همون وقت حتما یکی رو هم فرستاده خبر بیاره برای خان!
زد پشت دستش و از عصبانیت رگ پیشونیش زد بیرون. گفت: من احمق رو بگو که به خاطر این مرتیکه ی خبرچین چه کارا که نکردم! بایست میگذاشتم زیر دست همون اسدالله خان و صابر لهش کنن و دندوناش رو بریزن تو حلقش! یعنی خیر سرم این مردک مورد اطمینان بود! صد رحمت به غریبه. لااقل دلم آتیش نمیگرفت از کارش. میگفتم غریبه است و ما رو فروخته….
داشت پشت هم هی میگفت و خودخوری میکرد. امون هم نمیداد. پریدم تو حرفش بالاخره و گفتم: چی میگی خانوم؟ این حرفا چیه؟ حالا کی گفته رفته دنبال اون؟
تندی گفت: پس چی؟ رفته دنبال کی؟
گفتم: منم درست و درمون نمیدونم چی به چیه. ولی اون چیزی که خبرش بهم رسید اینه که انگار خان بعد از رفتن ما زده بیرون از عمارت، حالا واسه چی رو نمیدونم، ولی یه جایی چشمش یکی رو دیده و گرفته! خسرو خان هم تا قضیه رو فهمیده رفته پی اش تا خان رو منصرف کنه! حالا اینکه چقدر حرفش برو باشه پیش برزو خان و بتونه رایش رو بزنه دیگه خدا میدونه! ولی ایشالا که اینطور باشه و همه چی به خیر و خوشی تموم بشه!
یهو برگشت گفت: خسرو غلط کرده!! اون چکاره اس که بخواد رای خان رو بزنه یا نزنه؟
گفتم: وا! خانوم همه از خداشونه تو این جور مواقع. اصلا دنبال یکی مث خسرو میگردن، شما برعکس؟ مگه این همه صدمه نخوردین تا هووتون رو از میدون به در کنین؟ حالا چطور شد الان دیگه مهم نیس؟
گفت: همینه که خاتون یه عمری کلفت موندی تو این عمارت! اگه از این چیزا سر در می آوردی که تو هم میشدی زن خان! خیال کردی خسرو بی جهت رفته دنبالش؟ اگه اون بتونه رای خان رو بزنه که از اون زنک که میگی دست بکشه پس میتونه همین کارو پشت سر من هم بکنه. از اونور اون زنیکه رو دک میکنه و از اینور هم منو. مال این حرفا نیس! اگه برزو خان بیاد و بی زن بیاد تو این عمارت پدر خسرو رو در میارم! نمیزارم جون سالم به در ببره!
یه ذره با حیرت نگاش کردم! انگار جدی جدی زده بود به سرش. اومدم یه چیزی بگم و حالیش کنم که این خبرا نیس که یهو کلفت توران در اتاق رو زد و دوید تو. سراسیمه گفت: خانوم، خان داره میاد. سواراش زودتر رسیدن!! خودش هم میرسه الساعه….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…