قسمت ۹۸۰

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۸۰ (قسمت نهصد و هشتاد)
join 👉 @niniperarin 📚
گفت: توران خانوم گفته آب دستته بزاری زمین و بری پیشش! کار واجب داره!
سحر گل یه چشم و ابرویی اومد و گفت: تو که خیلی ازش مینالیدی! اینطور که پیداست همچین بدش هم نمیاد ازت. تو سفر باهات ایاق شده! نرسیده صدات کرده!
گفتم: چه حرفایی میزنی سحرگل خانوم! مجبور بودم یه طوری باهاش تا کنم که بهم شک نکنه. لابد میخواستی یه طوری رفتار کنم که پته مون بریزه رو آب و دیگه حرفاش رو بهم نزنه که بیارم بزارم کف دست شما و خسرو خان.
گفت: پاشو خاتون. پاشو برو ببین چکارت داره. دیر بشه یهو بدش میاد باهات چپ میوفته.
طعنه میزد. حرصمو در می آورد این حرفاش. گفتم: ببین سحرگل، تکلیف منو روشن کن. بگو اینوریم یا اونوری. اگه میخوای نیش بزنی بگو تا حساب کار خودمو بکنم. تقصیر من چیه خسرو رفته دنبال آقاش و قراره چشمش به اون زنک بیوفته. دق دلیش رو که نبایست سر من پیاده کنی. بلا تشبیه جای ننه اتم. یه حرمتی نگه دار. همینکه افتادم میون تو و توران بسه. گلین هم بیاد یه دردسر به دردسرای من میخواد اضافه بشه. اصلا من سر پیازم یا ته پیاز؟ بیخود منو قاطی این جریانات کردین. منبعد دیگه پا پس میکشم، که علی بمونه و حوضش. دیگه خود دانی و مادر شوورات!
لحنش عوض شد و افتاد به التماس. گفت: من ناراحتم، تو هم خسته. یه چیزی میگم زود به دل نگیر. بزار پای بی درمونی دردم. خودت باشی و بفهمی شوورت داره زیر سرش بلند میشه به تیریج قبات بر نمیخوره؟ آشوب نمیوفته تو دلت؟ پاشو، پاشو برو ببین اون زنیکه چی میگه، برای منم رو ترش نکن. میدونی که جفتمون محتاجیم به هم تو این عمارت. نگاه نکن به رو نمیارم، ولی تو ارج و قربت پیش من بیش از این حرفاست! هر چی باشه جای ننه ی شوورم حساب میشی. دو سال شیرت رو خورده، که حالا داره میتازونه!
پا شدم. گفتم: تازوندنش از شیر من نیست خانوم. از اون ذات بی ذاتشه که به فخری رفته و برزو خان. اگه این دوقطره شیر رو هم من تو حلقش نریخته بودم که حالا تک به تک این اتاقا شده بود حرمسرای هووهات!
زدم تو حالش خواهر که خیال نکنه من خرم و هرچی دلش خواست تو لفافه بارم کنه! خیال کرده بود چندتا چشم خانوم به کونش بستم دیگه هرچی بگه منم چشم و گوشمو میبندم و خنده تحویلش میدم.
اومدم بیرون و رفتم سراغ توران. تا دیدمش اصلا از این رو به اون رو شده بود. اول که سخت شناختمش. بزک دوزک کرده بود همچین که شده بود عین یه دختره چهارده ساله! حتمی خیال کرده بود امروز چشمش به جمال برزو خان روشن میشه! خنده ام گرفت. ولی جلوی خودمو نگه داشتم.
گفتم: به به! توران آغا دیگه اون توران قدیم نیس. اگه اون ارمنیه شما رو اینطور دیده بود، حتم دارم عاقبتش خیلی توفیر داشت با الان!
سگرمه هاش رو کشید تو هم.
گفتم: مزاح کردم خانوم. ایشالا که گوشش به خاکش باشه و هرچی خاک اونه بقای عمر شما! کاری داشتین؟
گفت: دیشب رفتم اتاق خان دیدم نیست. دیدم بهتر، نفهمه کی اومدم دردسرم کمتره. صبح هم رفتم دیدم نیست. صبر کردم تا الان. دیگه دیدم خبری نشد ازش سراغ گرفتم. گفتن چندین روزه رفته! ولی نمیدونستن کجا. تو میدونی؟ نکنه رفته پی من بگرده؟
نشستم رو مخدع کنار اتاق و گفتم: نه خانوم. پی شما نرفته. قضیه چیز دیگه ایه!
گفت: قضیه چیه؟ نکنه…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…