قسمت ۹۷۴

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۷۴ (قسمت نهصد و هفتاد و چهار)
join 👉 @niniperarin 📚
اصلا من میگم یه کار دیگه بکنیم! بیخود سراغ سرجیک نریم که خودمونو سبک میکنیم. جایی بایست رفت که حرف آدمو بخونن و نمک گیرش باشن.
گفت: منظور!
گفتم: میریم سراغ اون جمیله و احمد. میگیم اینا آدمای خانن و اومدن مال و اموال موسی را پس بگیرن. بعد هم کل محل رو خبر میکنیم و میگیم هرکی هرچی برده بیاره بده. درسته اندازه ی گنجی که اینا میگن نیس، ولی کاچی بعض هیچیه! هم در دهن اینا رو بستیم خودمونو نجات دادیم، هم اونایی که نقشه کشیدن واسه زرت و زبیلهای موسی دیگه خیال این کارا به سرشون نمیزنه. اگه هم جون سالم به در بردیم که دممون رو میزاریم رو کولمون و به تاخت از شهر میزنیم بیرون.
توران یه فکری کرد و گفت: بد نمیگی خاتون. چاره ای هم نداریم جز این کار. بگیر نگیر داره، ولی به امتحانش می ارزه.
ظهر بود که رسیدیم اصفهان. آتیش یه لحظه سرش رو آورد کنار پنجره و گفت: کجا برم خانوم؟
تندی گفتم: برو خونه ی احمد!
توران گفت: آره، برو همونجا…
آتیش که تعجب کرده بود و به دلش هم نبود، با نا امیدی گفت چشم و اسبهاش رو هی کرد.
در خونه ی احمد که رسیدیم، توران پیاده شد. صابر گفت: اینجا قایم کردی؟!
توران یه فکری کرد و گفت: نه! این کلید دارمه. همینجا وایسین تا صداش کنم. یه کلید دیگه هم بایست از یه جای دیگه ورداریم. جای نا امن که نمیزارم، چندتا قفل داره که هر کدوم کلیدش دست یه نفره.
راه افتاد که بره. منم دنبالش رفتم. قبل از اینکه در خونه رو بزنیم صابر اومد جلو و همونطور که رو اسب نشسته بود دولا شد و گفت: کلکی تو کارت باشه کلکت کنده اس…
توران براق شد بهش و گفت: اگه میخوای چیزی دستت برسه برو عقب وایسا نبینتت! شک کنه برای گنج اومدین دیگه نه دست تو بهش میرسه نه دست ما!
صابر چشماش رو تنگ کرد و رفت یه جایی کنار دیفال که تو دید نباشه ایستاد. به آدماش هم اشاره کرد که جلوی دید نباشن.
توران در زد. صدای احمد اومد: کیه اس؟ اومدم بابا. دری مفتی گیر آوردی هی میکوفی توش؟
به محض اینکه احمد در رو باز کرد، قبل از اینکه بخواد حرفی بزنه توران هلش داد کنار و رفت تو خونه. منم فرز دنبالش رفتم و در خونه رو بستم.
احمد گفت: چدونس بابا؟ مگه سر آوردین؟
توران اشاره کرد که حرفی نزنه. پرسید جمیله خونه اس؟
احمد گفت: مثی همیشه لا کرسیه! فکر کردین تو این سرما این از جاش جم میخوره؟
توران دوید طرف اتاق. احمد گفت: چیطو شدس؟ چرا همچینه خانوم؟ والا دیگه چیزی برامون نمونده که بخواد بسونه! راسی موسی را خاک کردین؟
گفتم: احمد آقا، هیچی نگو و تندی بیا. وقت این حرفا نیست…
جمیله رفته بود لای کرسی و داشت تخمه میشکست! ما رو که دید دهنش واز موند. توران امون حرف زدن به هیچکدوم نداد و تند تند کل ماجرا رو تعریف کرد.
جمیله پا شد. گفت: پس دنبالی گنج اومدن؟
رو کرد به احمد و گفت: راه بیوفت. اون بوق هم وردار بیار…
احمد که رنگش پریده بود گفت: دیوونه شدی زن؟ میخوای چندتا کاسه کندله را از دستی این مردوم بیگیری جای گنج بدی دستی این از خدا بی خبرا؟ رحممون نیمیکونن اینا….

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…