قسمت ۹۶۵

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۶۵ (قسمت نهصد و شصت و پنج)
join 👉 @niniperarin 📚
با دلخوری راه افتادن. منم رفتم دنبالشون. توران رفت خونه ی موسی…
کل راه رو تا بازار قیصریه، جمیله و احمد غر و لند کردن و سرم رو خوردن که چرا بایستی اینها فرشها رو بفروشن و تاوان مردن موسی رو بدن! چندباری هم خواستن منو به خیال خودشون بخرن، ولی رو بهشون ندادم. فرشها رو فروختیم و همونجا گشتم توی بازار کفن و ترمه هم پیدا کردم و خریدم.
وقتی که برگشتیم، قبل زا اینکه بریم خونه ی موسی، سر کوچه دیدیم کالسکه ی آتیش در خونه ی جمیله است. آتیش نبود اون دور و بر. ولی دود از تو حیاط خونه داشت میرفت بالا! احمد که خیال کرد خونه آتیش گرفته دو دستی زد تو سرش و گفت: سری دو تا فرشی پیزوری علافمون کردن، حالا هم که خونه آتیش گرفته! آخه چقدر تو بی حواسی زن؟ زغالا را از زیری کرسی ورنداشتی؟ بدبخت شدیم…
جمیله ماتش برده بود و کم مونده بود پس بیوفته. گفت: الهی خیر نبینی موسی که زنده و مرده ات خونه خرابمون کرد!
احمد دوید و کلید انداخت چفت در رو باز کرد و با عجله رفت توی خونه. جمیله نشست رو برفا و شروع کرد زار زدن. رفتم کنارش که دلداریش بدم. هنوز حرف نزده بودم که احمد به دو اومد دم در و داد زد: آتیش نگرفته! وخی بیا. اینا اومدن تو خونه!
دستش رو گرفتم. پا شد. تو حیاط که رسیدیم دیدیم آتیش و توران وسط حیاط چوب جوع کردن و آتیشی به پا کردن.
آتیش داشت میگفت: من که رسیدم اینجا خانوم ایستاده بود دم در. چادر سرش نبود. چند دقیقه وایسادیم، دیدیم از سرما داره استخونامون میترکه! از دیفال اومدم بالا و اومدم تو خونه. نردبون گذاشتم و خانوم رو آوردم داخل. دیدیم در اتاقها قفله، همین وسط آتیش روشن کردیم.
جمیله که رنگ به روش نمونده بود و زهره اش ریخته بود با توپ پرد رو کرد به توران و با کنایه خواست یه چیزی بگه که یکم دلش خنک بشه از این تکونی که خورده بود هم از سوز فرشهایی که هنوز ندزدیده عاشقشون شده بود و حالا از کفش رفته بود کم بشه. عقده گشایی کرد و گفت: ماشالله خانوم در بسته ای هم براشون وجود نداره! طرفداری اون جودی نزول خورا میکونن، کسی هم نیمیتونه حرفی بهشون بزنه! امر میکونن فرش بفروشیم، باید بفروشیم، تو خونه آدمم آتیش بپا میکونن و آدما تکون میدن، بایست بگیم دسدون هم درد نکونه! اگه منم جای این احمدی خاک برسر زنی خان شده بودم، حال و روزم بعضی این بود و در و بونی همه جا به روم واز بود و همه هم بهم میگفتن چشم خانوم!
احمد گفت: جمیله! چته؟ این پرت و پلاوا چی چیه میگوی به خانوم؟ نکونه دلد هوسی چوق فلک کرده؟
جمیله توپش رو بیشتر پر کرد و گفت: هر غلطی میخوان بوکونن. من دیگه کاری به کار اینا ندارم. لابد انتظار داری براشون مرده کشی اون موسی مالی مردوم خورا هم بوکونم؟ پاشین از خونه من برین بیرون!…
من و آتیش ماتمون برده بود. توران بلند شد و …

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…