قسمت ۹۶۳

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۶۳ (قسمت نهصد و شصت و سه)
join 👉 @niniperarin 📚
همون لحظه یهو آتیش در زد و اومد تو. گفت: خانوم. این کلفتتون که یه پا وایساده و میگه کلفتتون نیس، داره تو کالسکه از سرما یخ میزنه. نه چادر چاقچوری داره نه حتی یه چارقد. داره سگ لرز میزنه از ترس و سرما. چکارش کنم؟ بمونه همونجا یا بیارمش تو؟
جمیله گفت: بزار بومونه تا یخ بزنه بی شرف!
براق شدم بهش. نگاش رو دزدید و رو کرد به توران: حالا تنها مونده در نره؟
آتیش گفت: نمیتونه. احمد مونده کنار کالسکه داره میپادش…
جمیله یهو از این رو به اون رو شد و گفت: وای خاک بر سرم! شووری منا تنها گذاشتی با این زنیکه خرابی لاابالی؟ الانس که دو تا عشوه شتری بیاد و گولش بزنه!
آتیش گفت: لااله الی الله! مگه بچه اس که گول بخوره؟ خانوم چکارش کنم؟
توران یه نفس عمیق کشید و زور زد که غیظش رو فرو بخوره، در گوشش گفتم: خانوم، درسته که از دست اینها عصبانی هستین و عزادار واهیک. ولی این بنده خدا هم گناهی نکرده. خودش هم گفت که پشیمونه و نمیخواد برگرده. برزو خان هم خودش بی تقصیر نبوده این وسط! سگی که پشم نمیکنه واسه خودش، برا دیگرون که کشک نمیکنه! برزو خان اگه دلش سوخته بود واسه این زنیکه یا خود شما که بعد از این چند روز لااقل پیگیرتون میشد، یکی رو میفرستاد ببینه کجایین! خدا رو خوش نمیاد شما هم اینو تو این زمهریر نگهش دارین. فردا همینهایی که امروز ریختن خونه ی این بدخت، موسی رو غارت کردن پشت سرتون حرف در میارن. نگاهشون نکنین الان دارن جلوتون دولا و راست میشن، خرشون که از پل بگذره و خیالشون که راحت بشه، همه چی رو میندازن گردن شما!
توران خیره مونده بود به گلهای قالیچه هایی که جمیله از خونه ی موسی آورده بود و حالا انداخته بود روی هم کف اتاق. چند لحظه سکوت کرد. هیچکس هیچی نمیگفت. بعد از چند لحظه رو کرد به جمیله و گفت: یه چادر و روانداز پشمی بده بهش!
بعد هم به آتیش گفت: اینها رو بگیر بده بهش که نلرزه، بعد هم میبریش گاراژ. یه کالسکه پیدا کن، ببین دورترین شهری که میره کجاس، بفرستش همونجا!
آتیش چادر و رو انداز رو از دست جمیله که حالا هاج و واج مونده بود گرفت. توران دست کرد تو لباسش یه کیسه پول در آورد گذاشت کف دست من که بدم به آتیش.
گفت: کرایه ی کالسکه رو بده، مابقیش هم هرچی موند بده دستش. ولی بهش بگو اگه روزی بفهمم از بیست فرسخی عمارت خان رد شده، دیگه کوتاه نمیام. بگو دیدارمون به قیامت وگرنه اگه روزی ببینمت با دستهای خودم میفرستمت جهنم!
آتیش آب دهنش رو قورت داد و گفت چشم. در رو که بست جمیله گفت: به خدا که خانومی کردین. من همچین کلفتی داشتم میدادم همچین ببندنش به فلک که صدا سگ بده!
توران براق شد به جمیله. گفت: همین حالا چیزایی که از خونه ی موسی آوردین رو برگردونین. من خودم باهاش حرف میزنم که از نزولش کوتاه بیاد!
جمیله ان و من کرد و خواست چیزی بگه که توران به من اشاره کرد: دو سه تاش رو تو بردار…
از خونه که اومدیم بیرون احمد وسط کوچه بود و داشت می اومد طرف خونه. گفت…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…