🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۵۱ (قسمت نهصد و پنجاه و یک)
join 👉 @niniperarin 📚
قبل از اینکه بخوام حرفی بزنم یهو از کالسکه پیاده شد و دوید توی قبرستون…
دویدم دنبالش. از بین سنگ قبرهایی که عمود فرو کرده بودن تو زمین دوید طرف کاجهای بالای قبرستون. بعد هم مثل مه و ماتها شروع کرد چرخیدن و دور و برش رو نگاه کردن.
گفت: کوش؟ کجا غیبش زد؟
نفسم بریده بود. دستهام رو گذاشتم رو زانو و دولا شدم و همونطور که هن و هن میکردم گفتم: کی؟ من کسی رو ندیدم.
گفت: خودم دیدمش. سیاهی رختهاش تو این سفیدی برف، تو چشم بود.
قد راست کردم و نگاهی به دور و بر کردم. گفتم: از بس تو فکرشین خانوم خیالاتی شدین! کسی اینجا نیست…
هنوز حرفم تموم نشده بود که صدایی از پشت یکی از قبرها بلند شد! دوتاییمون بی درنگ رفتیم طرف صدا. یه پیرمرد قوزی با عبای سیاه زنبوری نشسته بود بالا سر یه قبر و داشت دعا میخوند!
نگاهی به توران کردم و گفتم: حتمی این بوده! اشتباه دیدین خانوم.
توران رو کرد به پیرمرد قوزی و گفت: کسی رو ندیدی اینجا؟ یه مرد میونه اندام؟
پیرمرد برگشت، با اون چشمهای وغ زده اش نگاهی به من و توران کرد. بعد شروع کرد به خندیدن. آدم چندشش میشد. دندونهای زرد گرازش تو ذوق میزد و شونه هاش از شدت خنده میلرزید.
گفت: ندیدم! هان؟ دنبال شوورت میگردی؟با هووت اومدی قبرستون خاکش کنی؟
دلم هری ریخت از حرفش.
توران گفت: از سرما زده به سرش پیرمرد…
بعد هم بلند رو به پیرمرد گفت: نه! هووم جای دیگه است. ایشالا همین روزا پاش وا میشه به قبرستون!
پیرمرد قوزی با یه صدای انکرالاصواتی شروع کرد به خدیدن. صداش پخش شد تو همه ی قبرستون. یه آن خیال کردم الان همه ی مرده ها با این صدا بیدار میشن و از زیر خاک میان بیرون. خنده اش که فروکش کرد شروع کرد به خوندن دعا.
گفتم: اشتباه اومدی پیرمرد. اینجا قبرستون ارمنیهاست. کسی بابت این دعایی که میخونی یه پاپاسی هم کف دستت نمیندازه.
پا شد، راه افتاد به طرف پایین قبرستون. همونجا که یه قبر تازه کنده شده بود و یه نمه برفی که دیشب زده بود روی پشته ی خاکی که ازش ریخته بودن بیرون رو پوشونده بود. قرار بود زن واهیک رو اونجا دفن کنن.
قوزی شروع کرد باز به خنده، از همون خنده های چندش آور و گفت: اینا بیشتر از مسلمونا پول میدن، هان! هر وقت مرده ای باشه اینجا، میام! بقیه ی وقتا میرم تخته فولاد. بعد هم رفت نشست سر قبری که کنده بودن و باز شروه کرد با یه صدای انکرالاصواتی به دعا خوندن!
توران گفت: یه تخته اش کمه پیری. سرده هوا. بریم توی کالسکه منتظر بشیم تا بیان!
تا خواستیم بریم از همونجایی که ایستاده بودیم بلند گفتم: لااقل بزار مرده رو خاک کنن بعد دعا بخون براش! اون سوراخی که داری سرش دعا میخونی هنوز مرده توش نیس….
بعد هم بلند خندیدم.
قوزی هم شروع کرد خندیدن. گفت: هست. اگه نبود نمیخوندم!
من و توران خشکمون زد. دویدیم طرف قبر و از بالا نگاه کردیم. یک نفر ته قبر بود و روش رو برف پوشونده بود….
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…