🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۵۰ (قسمت نهصد و پنجاه)
join 👉 @niniperarin 📚
گفتم: بله!…
دم منزل اجاره ای که پیاده شدیم توران نگذاشت آتیش بیاد تو. گفت بره سر و گوشی آب بده ببینه خبری از واهیک شده یا نه و ببینه مراسم تدفین رو کی انجام میدن.
توی اتاق که رفتیم گرد سوز سر طاقچه رو روشن کردم و مردنگی را گذاشتم روش. توران رو از آینه ی توی طاقچه دیدم که داشت حرص تو دلی میخورد و با خودش حرف میزد، طاقت نیاورد و هنوز ننشسته بقیه ی حرفی که تو دلش بود رو بلند به زبون آورد: موندم چطوری برزو خان راضی شده این دگوری زنش بشه! این همه راه جعده کوفته اومده تا اصفهان که بره بچپه تو خونه یه یهودی و روزا بره هرزگی این ور و اونور؟ من که باورم نمیشه به این سادگی باشه! اصلا یعنی چی داشته که برزو خان خامش شده؟
نشستم تکیه دادم به دیفال و پاهام رو هل دادم لای کرسی و گفتم: چی خیال کردین خانوم؟ من خودم دیدمش و باهاش نشست و برخاست داشتم! نه فقط برزو خان که هر مردی رو میتونه آنی با اون چشاش از راه به در کنه! تازه، خوشگلیش یه طرف، آوازش هم یه طرف. کور رو هم عاشق خودش میکنه، چه رسه به بینا!
از اینکه میدیدم با این حرفا بیشتر جلز و ولز میکنه و رگ گردنش میزنه بیرون جگرم حال می اومد! لااقل تا وقتی اون زنک که جمیله میگفت رو ببینم و بخوام بگم نه این نیست و دوباره بریم پی یکی دیگه بگردیم، فرصت چزوندن توران رو داشتم. واسه ی همین شروع کردم مدام از خوشگلی و آوازش و اینکه برزو خان چقدر دلداده و گرفتار گلین شده گفتن و هر کلومم رو میدیدم که بدتر از صدتا سیلی میخوره تو مغز و روح توران و هی خمیده ترش میکنه…
غروب بود که آتیش سر و کله اش پیدا شد و خبر آورد که خبری از واهیک نشده و فردا هم مراسم خاکسپاریه توی قبرستون ارامنه کنار کوه صفه. قبلش هم میرن توی کلیسا.
صبح، ناشتایی رو که خوردیم توران سیاه پوشید و یه چادر سیاه هم سر کرد. من ولی چیز زیادی نداشتم. با همون چادر گلدار مجبور شدم برم. کلیسا نرفتیم، یکراست رفتیم قبرستون ارامنه. هوا سرد بود و زمین یخ بسته بود. چندباری توی سربالایی صفه کالسکه لیز خورد، ولی بالاخره رسیدیم.
آتیش از قبل جایی که قرار بود جنازه رو دفن کنن، سراغ گرفته بود. بیرون قبرستون کالسکه رو نگه داشت. توی کالسکه منتظر شدیم تا جنازه رو بیارن. ولی توران پیدا بود که برای احترام و مشایعت فقط نیومده. مدام چشم مینداخت و اینور و اونور قبرستون رو میپایید.
آخرش گفت: اگه کار واهیک باشه حتم دارم واسه خاکسپاریش میاد! اونقدرا دل سنگ نیس. من که باورم نمیشه کار اون باشه!
قبل از اینکه بخوام حرفی بزنم یهو از کالسکه پیاده شد و دوید توی قبرستون…
🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…