قسمت ۹۴۸

🔴 اگر مادر هستید توصیه میکنم حتما بخونید!
دسترسی به قسمت اول 👉
#مادر_شدن_عجیب_من ۹۴۸ (قسمت نهصد و چهل و هشت)
join 👉 @niniperarin 📚
زن گفت: وای! الای خدا مرگم بدد. احمد آقا، قربونی دسدون، اِز تو زیرزیمین یه زا مویز و نخوچی از تو بولونی بیارین. چندتا هندونه هم کردم لا کا(لای کاه)، اونم زحمِتشو بکشین بیارین بالا…
احمد یه سری تکون داد و دوید از اتاق بیرون. دیدم توران که زبون تشکر نداره، گفتم: نمیخواد جمیله خانوم. باعث زحمت شدیم. اومدیم یه سوال بپرسیم و بریم. شوورتون گفت بایستی از شما بپرسیم.
جمیله یه نگاهی با تعجب کرد و گفت: ایشالا که خیر باشه. سؤالدون چی چی هس؟ حالا بفرماین لا کرسی سرددون نشه، سؤالدون هم بپرسین. اینجوری سری پا بدس!
توران رفت و کنار کرسی نشست. منم رفتم نشستم بغلش. همینکه آتیش خواست بشینه و خودش رو جا کنه زیر لحاف کرسی توران اشاره کرد بهش و گفت: تو برو کمک احمد آقا کن. مجلس زنونه اس.
آتیش سگرمه هاش رو کشید تو هم و به آه یه چشم گفت و از اتاق رفت بیرون.
جمیله گفت: بیرون سردس. این بنده خدا میچاد. رفت دم در، احمد رو صدا کرد و گفت: احمد آقا، میخوان چند کلوم حرف زنونه بزنن، بی زحمت با این آقا برین تو اون اتاق در بزرگه تا صدادون کونم…
در رو محکم بست و اومد نشست اونور کرسی و سه تا چایی ریخت و یه کاسه پولکی گذاشت کنارش و تعارف کرد. گفت: سرا پا گوشم! بفرماین.
یه کمی توران و کمی هم من قضیه رو براش گفتیم و من باز همون نشونیهای من درآوردی رو بهش دادم.
جمیله چشماش گشاد شده بود و ابروهاش با هر کلومی که ما میگفتیم میرفت بالاتر.
یهو گونه هاش مثل انار ترکید و سرخ شد و با حرص گفت: اِلای جزی جیگر بِزِند. پس بوگو جریان چی چیِس! آ اِز وقتی این زن اومدس تو این محله دیگه هیچکودومی ما آسایش نداریم!
گفتم: میشناسیش؟
گفت: دورادور آره! همه زنا محله میخوان سر به تنش نباشِد. سیابخدمون کردس از وقتی اومده. ده بیست روزی بیشترس که اومده چپیده تو خونه این موسی جوده. یه اتاق کرایه کردس، میره و میاد! فقط کِیِش رو نیمیدونم. ولی همینقدر بگم که تا پا میزارد تو کوچه مردا محله را دیونه میکونه. با چادور و روبنده و اینام کاری ندارِد. نه اینکه چادور سر نکونه، میکونه! ولی یه طوری که قربونی سرنکردنش. همه ما، منظورم زنای محله س، دیگه جرأتی پا گذاشتن بیرون از خونه را نداریم که…
گفتم: مگه شرّه؟ زورتون بهش نمیرسه؟
یه سری تکون داد و گفت: نه خانوم جون. لاغر مردنیِس. دماغشا بیگیری جون از کونش در میرد. ولی میترسیم بریم سراغش غافل بشیم از شوورامون از یه راهی دیگه بره و از راه بدرشون کونه. حالا باز خدا رو شکر شوما اومدین، هر کاری بوکونین من و باقی زنا محل پشددونیم.
توران رو کرد به من و گفت: بیا! حتم دارم همینطوری قاپ برزو خان هم دزدیده!
جمیله گفت: حالا شومام که میگین دسشم کجس! دیگه بهونه بیشتری هم داریم که بیریزیم تو خونه موسی. خودم میرم بقیه زنا را هم خبر میکونم. از خداشونه. تا حالام مردا سوسه میومدن تو کار. نیمیزاشتن. بهونه میاوردن. ولی یکی مثی شوما که باشه جرأتی حرف زدن ندارن. حرفی شوما یعنی حرفی خان…
احمد از بیرون اتاق جمیله رو صدا کرد…

🔴این داستان متعلق به ادمین نی نی پرارین است و کپی برداری از داستان بی فوروارد مطلب و ذکر منبع( @niniperarin ) حرام است! استفاده فقط به شرط فوروارد!!
این داستان ادامه دارد…